دنیای تخمی توی چشمم باد کرده
توی دو چشمم جوجهمرغابی خسته!
تاریک و روشن میشود توی اتاقم
چشمک زدنهای دو مهتابی خسته
در چشم من نیلوفر آبیِ بسته
تصویر یک ماهی درونِ قاب، خالیست
از پایهی میز اتاقم هم درختی
روئیده اما میوهاش بشقابِ خالیست
خالیست جای آینه توی اتاقم
پیچیدهام از دوریام نزدیکیام را
جای شِکر، باروت در فنجان قهوهست
سیگار روشن میکند تاریکیام را
خالیست جای آینه توی توالت
یک دستهی مو در گلوی سینک هست و…
زل میزنم به کاشی سبز شکسته
راه گلویم را همیشه بغض بست و…
از تاول بدخیمِ روی آلتِ با…
با نطفهای از هیچ که در مادرم بود
شعری عجیب و ناقصالخلقه شدم یا…
یا که مدادم مغزش از مغز سرم بود!
از شبنشینی… زوزهی خرچنگ مرداب
تا بوسهی سیگار روی دستهایم
از بغض ماهی بعد رقصش توی مرداب
تا سیلِ آبی، سیلیِ سرخ و صدایم!
از پنجره دریای من یک چالهی گِل
یک قارچ از جنس اتم زیر درختی
از پنجره باران شبیه صفر و یک بود
چشم تر یک زن به روی بند رختی!
از پنجره دنیای آویزان به یک مو
دامن به دندانش گرفته توی سرداب
از پنجره جادوگری جارو سوار است
چشمک نزن! مرگ تو نزدیک است مهتاب!
از سیمهای خاردارِ دور تختم
تاج سری از خار میسازم…
و کم کم…
خون میچکد از میخهای توی دستم
مصلوب کردم تا خودم را هم ببخشم!
■
از توی رگها
واژه
وا ژه
وا ژ ه
و ا ژ ه
شعری عجیبم…
ناقصم!
در سطر بعدی
وزن و عروض و قافیه از جنس خون است
مصطفی اعلایی