طبق معمول خیرهام به تنت
لحظهای بین خواب و بیداری
در تو دنبال کشفهای «نو»ام
تو که زیباییِ «کهن» داری!
تو که سیمین بَر و تن و پایی!
تو که یوسفتر از زلیخایی!
سرو من، سرو خوشقوارهی من
پرم از کشفهای تکراری!
پرم از شعرهای نیمه تمام
پیش زیباییات کم آوردم
هی به دنبال واژه میگردم
توی پستوی ذهنِ انباری
پرم از ضعف در بیان؛ مثلاً
گفتنِ یک «چقدر غمگینم»
وزن این آه روی سینهی من [سنگینی میکند!]
باید این بار را تو برداری
باید اینبار «دوستت دارم»
مطلع و مقطعِ «سلام» شود
همهی بوسهها تمام شود
بعد از آن هم سهنقطه بگذاری…
میکشی شیرهی مرا هرشب
رُژِ خونمردهی مرا بر لب!
له شدم له! چه لذّتی دارد
زندگی توی زیرسیگاری!
پرم از حرفِ عاشقانه شدن
وسطِ بازیِ زبانیِ ذهن
اختیارم چنان به دستِ توست
که ندارم به قافیه کاری!
هیچ فرقی نمیکند بانو
که چه آشی برای من بپزی
هرچه باشد به جان خریدارم
دستپختِ تو دوستداشتنیست!
جعفر حبیبی