گردن کشیده، مستِ هماغوشیات ولی
با گیجِ بوسههای تو، من آشناترم
یک عمر تاب داده و لالاییات شده
هربار این منم که تو را خواب میبَرم
محکم گرفته پای تو را از پرندگیم
بوفم که از تمام شبش وَرنمیپرم
هربار این منم که تو در عنکبوتیات
صد پیچ و تاب میخوری و میتنی به او
هر لحظه، لحظه، حادثه میپیچدت به من
هی باز و بازِ دُکمهی پیراهنی به او
یک رهگذر که شُرشُرِ باران بگیردت
از فکر من پریده، شتک میزنی به او
رویای صادقانهی او قصّهی من است
بوفم که کور از تنِ لکّاته پا شدم
با چشمهای خیس و خمار و مورّبی
در اضطراب زل زدهاش، خیره جا شدم
افتادم از عبورِ نفسهای آخرت
وقتی نفس، نفس، نَفَ… خوابید و «ها» شدم
اعصابِ پرت و ملتهبت، گیجِ گیجِ گیج
از من که مست کرده و در او تلو، تلو…
حالا که پر کشیدنِ تو، مُفتِ چنگِ من
از هر چه بال داده تو را، میزنم جلو
بو بُرده انقراضِ خودش را کنار تو
بو بُرده سایه، سایه، مرا این وسط ولو
بویِ مرا شنیده و حالا به اشتباه
شمشیر رو کشیده و درگیر مردم است
خورشید ِ شعله، شعله رها در تنت مَنم
شک کرده او به آینه و در توهّم است
گردن بکش، بنوش و بریزم، بخار شو
از من بپاش در شب ِ او ذرّه ذرّه آب
یک بوف مانده از من و یک عنکبوت، تو
از من بپیچ و در تنِ لکّاتهات بخواب
سارا سلماسی