آسمان هم دیگر آبی نیست
کوچه‌هامان بوی خون دارد
از درونِ چشم‌های ما
خون به جای اشک می‌بارد

خالی از احساس شد دل‌ها
عشق خط خورد از لغت‌نامه
گم شده همراه دل‌ها و
مانده جا ارباب خودکامه

یک طرف صد عاشق مصلوب
یک طرف پائیز بی‌برگی
توی هر پس‌کوچه‌ای مانده
دختری در حسرت مرگی

سبز دیگر نیست جنگل‌ها
رنگ جنگل، رنگ خون ماست
در جهانی خالی از احساس
مرگ تنها واژه‌ی زیباست

هر نفس آبستن درد است
هر شب از اندوه و غم سرشار
خاطرات خوب پیش از این
بر سر ما گشته است آوار

پشت هر دیوار، دیوار است
پشت هر اندوه، یک اندوه
توی هر پس‌کوچه می‌بینی
جسم‌هایی مُرده و بی‌روح

چشمه‌ی آبی اگر دیدی
جز توهم یا سرابی نیست
مردم اینجا جملگی مُردند
آسمان هم دیگر آبی نیست

داریوش جلینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *