از تو سه قطره خون به کجا میریخت؟
وقتی که جیغ بودی و دنیا، کَر!
وقتی که تن به شهوتِ تن دادی
از ترس یک تجاوزِ خونیتر
می گاااا/و آهنی تن لختت را…
می گاااا/و آهنی که تظاهر به…
[در شب، صدای ممتنعِ سگها
در باغ، مرنو مرنویِ یک گربه]
تو آن پرندهای که نمیمیری
من آن پرندهام که نمیخوابم
او آن پرنده است که میخواند
[چسنالههاش ریده به اعصابم]
با هر تِز و گرایش و احساسی
رویِ تو حسِّ مالکیت دارد
دنیاش مثل قافیهی این بیت
با اینکه زشت نیست، “غلط” دارد
میشد سکوت کرد میانِ شعر…
[لابُد نبودِ قافیه باعث شد]
در واژههای لُختِ تماماً زرد
تیترِ یکِ ستونِ حوادث شد!!
میشد میان سوختن و پرواز
یک فحش آبدار به آتش داد
با بالِ سیخ کرده! پس از ارگاسم
بیخود شد از خود و به قفس افتاد
با چند ناشناس که در کوچه…
با ردِّ چند بوسه که بر گردن…
شبهای سکس با شبحِ صادق
سر، از خدای نیچه در آوردن
من فارغ از تب و تن و جنسیّت
در روشنیِ چشم تو میمیرم
مثلِ تو که برای خودت هستی
دیوانهوار عاشقِ تغییرم…
هیچم! مگر مبارزهای در تو
هیچم! مگر مکاشفهای در من
هیچم! مگر تصوّرِ زیبایی
تعبیرِ عاشقانهی گاوآهن
هیچی! مگر پرندهی بی آواز!
هیچی! مگر عروسکِ دستِ غول
هیچی! مگر صدای خداحافظ
پشت خطوطِ تا به ابد مشغول
جعفر حبیبی