دنبال جای خالی من بودی
ای واژه‌های هرزه‌ی بی‌مصرف
از رختخواب من برو توی وان
با لحظه‌های رفته شده از کف

دیوانه‌ای فشرده سرم را در
یک بالشِ پر از پر پروانه
می‌گویدم بمیر کنار من
در پیله‌ات به شکل جداگانه

توصیف کن شرارت مغزم را
وقتی که توی دست تو افتاده
جیغ کدام هرزه‌ی وحشی یا
بغض من رها شده در بادِ

نشت صدای بی‌کسی از این شعر
می‌شست رد پای حضورم را
درکوزه‌ی شکسته‌تری می‌ریخت
ته مانده‌های تلخ غرورم را

◾️

تن بود و اختیار و لب و سیگار
لش بود و سردی نفس گرمش
خشکیده بود چشمه‌ی بارانش
پوسیده بود سنگ پر از قلبش

ها کرد و آسمان به زمین افتاد
حتی خدا به خاطر آن گه خورد
دیدم که در مقابل چشمانم
هر لحظه داشت توی خودش می‌مرد

قبری که می‌مکد به درون خود
از سینه‌های چرکی دنیا سم
یک بچه‌ی جدا شده از زنجیر
گم کرده است حلقه‌ی خود را هم

چیزی مهم نبوده و دیگر نیست
وقتی که اجتماع کفنش را برد
کرمی که توی جان عزیزش بود
دیدی تمام ماهیتش را خورد

مردی که شب مقابل آن کم شد
از گورهای گمشده پیدا بود
بر دوش خود گذاشته بارش را
با اینکه داخل چمدان جا بود

می‌رفت با نگاه پر از تنهاش
رسوا کند تمام جهانش را
می‌ریخت توی کاسه‌ی زخمی سم
تا پر کند دوباره توانش را

از رد پاش تا افق سنگیش
چیزی شبیه شیشه‌ی تو خالیست
تنهاترین لبی که به جز سیگار…
کامی گرفت و گفت… جهان عالیست

◾️

باید کمی بدون خودم باشم
وقتی که آسمان وسط ابر است
بی‌اختیار روی همین کاغذ
جاری شوم اگر چه جهان جبر است

ای پیله‌های مرده رهایم کن
فرصت برای خستگی من نیست
دیدی چگونه بال مرا کندند
دیدی تمام خاطره‌ها زخمی‌ست

◾️

یک قطره اشک گم شده در باران
در آرزوی کشف جهانش بود
می‌پاشد از درون خودش بیرون
وانی که داخل چمدانش بود

علیرضا سلیمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *