1
هم سبز را، هم ارغوانی را
هم چاق را، هم استخوانی را
هم عشق، هم احساس آنی را
هم بوسه، هم سکس دهانی را
با هم به یک سلول میبردند
با یک طناب بسته بر گردن
با چشم بندی کور و بیروزن
با حرکت زنجیری از آهن
هم بچه را، هم مرد را، هم زن
با هم به یک سلول میبردند
دادند ما را سوپی از کافور!
کردند ما را ازدواج از دور!!
ما را شبانه با زر و با زور
با وعدهی نهر شراب و حوور
با هم به یک سلول میبردند
هم برّه، هم گرگیم و چوپانیم
هم درد، هم یک جور درمانیم!
هم زنده، هم بی حس و بیجانیم
ما را که هیچ از خود نمیدانیم
با هم به یک سلول میبردند
ما انقراض نسل ماموتیم
ما محو تاریخیم، مبهوتیم!
خیسیم و خنثی، گرچه باروتیم
ما را که دائم توی تابوتیم
با هم به یک سلول می بردند…
2
توی سکوت تلویزیون غرقم
زل میزنم به مجری بی اخبار
زل میزنم به شرح کمی آمار
زل میزنم به «عاقبت سیگار…»
سریال شاد و راز بقا کم بود!
توی سکوت تلویزیون غرقم
تصویر زن، و حرکت یک هاشور!
تبلیغ بانک و آگهی کنکور
زیرش: فروش سنگ برای گور!
«راه بهشت» و «سمت خدا» کم بود!!
توی سکوت تلویزیون غرقم
بحران غرب و شورش هر روزه
توی فرانسه: غارت یک موزه
و بعد بحث فایدهی روزه!
برنامههای پخت غذا کم بود!
توی سکوت تلویزیون غرقم
برنامهی «جوانی و دین داری»
تصویر جشنها و عزاداری
عکس نشست ملّیِ «بیداری…»
غیر از یمن، ریاض و مِنا کم بود!
توی سکوت تلویزیون غرقم
یک عده دور میز نشستند و
یک عده فکر جامعه هستند و
یک عده هم که غرب پرستند و…
البته نقد خوب شما کم بود!
توی سکوت تلویزیون غرقم
توی سکوت تلویزیون غرقی
توی سکوت تلویزیون غرقیم
تصویر هست و… حیف صدا کم بود!
3
پوتینها به راه افتادند
«لئوناردو دی کاپریو» تایتانیک را رها کرد
و به سیاهی لشگر یک فیلم جنگی پیوست
من دوازده ساله بودم که
به دنبال جای پای لئوناردو روی برف
به قرارگاهی مرزی رسیدم
حالا بیست و شش سال دارم
ما مقابل يک تلویزيون نشسته ايم
و برفکها
قرارگاه مرزیمان را
پوشاندهاند.
پوتینها به راه می افتند
فیلمهای جنگی حمله می کنند
قرارگاه های مرزی گم می شوند
و ما هر روز
با تایتانیک
در عمیقترین جای تنهایی مان
غرق میشویم…
سلام .بسیار عالی????????
خیلی خوب بود…