این داستان‌ها در اواخر دهه‌ ۱۹۶۰ و اوایل دهه‌ ۱۹۷۰ نوشته شدند، وقتی قلمم را در نوشتن می‌آزمودم. در آن زمان، فقط جرات مخاطره در آزمودن اجراهای مختلف ادبی را داشتم و اینکه چطور می‌توان، مقدم بر همه، تکنیک مونتاژ به سبک سرگئی آیزن‌اشتاین را در روایت داستانی اجرا کرد. همراه دو یا سه جمله‌ای که زنجیره‌وار، یکی بعد از دیگری چیده می‌شوند، حس سومی بیرون می‌زند؛ این حس همانند جرقه‌ای پدید می‌آید، ضربه‌ای به حس زیبایی‌شناختی خواننده می‌زند و ماهیت ذهنی آنها را صاحب می‌شود، البته اگر خواننده دارای چنین ماهیتی باشد؛ سپس به‌شکلی معجزه‌آسا، معنایی دیگر متولد می‌گردد. البته نمی‌دانم که در این ترجمه‌ها، این موضوع تا چه اندازه‌ای محقق شده باشد.

راماسوامی داستان‌هایی به‌نسبت خواننده‌پسند را برای ترجمه برگزیده است و حتی ترتیب انتشار این مجموعه را هم داده. ممنونِ این خلوص نیتش! در اینجا به خواننده‌ کتاب تذکر می‌دهم که داستان‌های این اثر، نوشته‌هایی از من نیستند که برایشان نویسنده‌ای بحث‌انگیز یا نویسنده‌ای حاکمیت‌ستیز در نظر گرفته می‌شوم، کسی که حاکمان ازش وحشت دارند و از او فاصله می‌گیرند؛ ردی از آن نوشته‌ها در این‌ مجموعه نیست. همچنین در اینجا خبری از «ضد-داستان»‌هایی هم نیست که در طول دوره‌ معینی از زندگانیم می‌نوشتم، همچنین قطعا ردی در اینجا از سبک‌های کسالت‌آور، اما همچنان سرسختانه مقیم قلمم هم نیست، از «سامیزدات» تا «تامیزدات»، به «مگناتیزدات»، و از شروع کارم با «پیراهن آبی» تا «آلیه‌توریک» و سرانجام رسیدن به «درجه صفر».

زمانی نوشته بودم: «هرچه جنبش نخالی‌ها در غرب بنگال خون‌بارتر گسترش می‌یابد، تصویر ویدیاساگاد دوباره و دوباره پاره می‌شود و باری دیگر پیاده‌روهای کلکته، آلوده‌ مجله‌های سکس می‌گردد.» در طول این دوران، داوطلبانه برای تدریس به منطقه‌ای آلوده به‌ گروهک سوناگچاهی (اهیریتولا) می‌رفتم که بزرگ‌ترین منطقه‌ نور سرخ در کل کلکته و همین‌طور یکی از کُنام‌های نخالی‌ها هم بود. در آنجا شانس مشاهده‌ این زنان و بچه‌هایشان را از نزدیک‌ترین مجاورت ممکن داشتم. هرچند نمی‌دانم آیا کوچک‌ترین تأثیری از تمامی این‌ها توانسته باشد در این داستان‌ها منعکس شده باشد!

در دوران چهل و دو ساله‌ نوشتن، هرگز به خودم این اجازه را ندادم تا حتی یک کلمه از نوشته‌هایم را در روزنامه یا مجله‌ای متعلق به یک تشکیلات منتشر کنند. همیشه هم خودم را از هرگونه تبلیغات رسانه‌ای (همانند برنامه‌های تلویزیونی، مصاحبه‌های رادیویی و غیره،) همچنین مراسم‌های تبلیغی و تحسینی یا اعطای جوایز (خواه بدان دعوت‌ شده باشم یا نه،) دور نگه داشتم. آنها هم در مقابل در کل نسبت به من ویار دارند و در طول سال‌های نوشتنم، هرگز خطر مرور هیچ‌کدام از نوشته‌هایم را به جان نخریده‌اند. حتی نام مرا در هیچ‌کدام از صفحات‌شان ذکر هم نکردند. در کل نویسنده‌ای اختصاصی و منحصر به مجله‌های کوچک بنگالی هستم. در پیش پا افتاده‌ترین بیان ممکن، مجله‌های کوچک در زبان بنگالی (الان ۲۲۰۰ تا از آنها را داریم،) موازی تشکیلات جریان اصلی نشر حرکت می‌کنند و جریانی ادبی ساخته‌اند که نوشته‌های نویسنده‌های خود را منتشر، همچنین آزادی‌ آنها را حفظ و درنهایت به فردیت‌شان احترام می‌گذارد. تمامی نوشته‌های عالی و خارج از موج اصلی ادبیات بنگالی، عمدتاً در مجله‌های کوچک منتشر شده‌اند. هرچند تعداد مجله‌های کوچک واقعی (در خالص‌ترین معنای این عبارت) که دارای نوعی ویژگی‌های ارزش متمایزی باشند، الان تقریباً به عدد صفر کاهش یافته. حتی در این وضعیت هم جایگاهم کمی آزاردهنده باقی می‌ماند: من نویسنده‌ای موازی تشکیلات جریان اصلی نیستم؛ برخلاف آن، نوشته‌هایم آثاری ارتجاعی و حاکمیت‌ستیز به‌شمار می‌روند. می‌خواهم بنویسم، نوشته‌ام و همچنان می‌نویسم و سراغ نوشتن آثاری می‌روم که حتی مجله‌های کوچک هم دست‌شان بر چاپ آنها بلرزد و هیچ تشکیلاتی هرگز جرات حتی لمس‌شان را هم نیابد. در پس خطوط سیاه و سفید نوشته‌ام، تلویحا از وحشتم گفتم که مبادا موفقیت از راه برسد؛ اگر موفقیت در طول زندگی‌ام برسد، فکر خواهم کرد که نتوانسته‌ام نوشته‌هایی چندان بدیع عرضه کنم.

داستان‌هایی که اینجا تلنبار هم شده‌اند، چیزی بیشتر از نمونه‌هایی بکر و مجرد از نخستین تلاش‌های ادبی‌ام نیستند. خواننده نمی‌تواند قضاوتی منصفانه بر این داستان‌ها داشته باشد، مگر اینکه آنها را صرف پلکانی در نظر بگیرد که با گذر از آن، می‌تواند به دوره‌ دیگری از نوشته‌هایم برسد و بر پایه‌شان بتواند آنها را درک کند.

سوبیمال میسرا
فوریه ۲۰۱۰

 

برای دانلود این کتاب روی لینک زیر کلیک کنید:

مجسمه طلایی گاندی ساخت آمریکا

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *