نگاه کن
به دوربین قدیمی زل زدهایم
روی یک تابِ دونفره
عروسکی بافتنی به دستم دادی و گفتی:
هر کجا بروی
انتهای نخ به واگن آخر بسته شده
-و سوار شدی-
سالها
این قطارِ اسباببازی دور خودش میچرخید
آنقدر که لباس عروسک
تمام پنجرههایش را پوشاند
آنقدر که از لابلای تمام نخها
تنها تو بودی که دست تکان میدادی
آنقدر دست تکان دادی
که اتاق را دود گرفت
باید تندتر هلم میدادی
تندتر
تا برای لحظهای از این قاب عکس بیرون بزنم
و فندک بگیری زیر آخرین نخ
حالا که اتاق را دود گرفته است
و تنها یک جفت چشم عروسکی
روی دستهای من مانده…
مرضیه حسینخانی
کشف خوبی داره شعر. عروسکی نخی که سر نخاش گیر کرده به قطار و تمام وجودش شکافته میشه ذره ذره و آخر دست فقط دوتا چشم عروسکی باقی میمونه. ولی هجابندی شعر خیلی نثروار بود. اگر شاعر روی هجابندی و کلاً روی موسیقی شعرش کار کنه. خیلی بیشتر جذب میشه مخاطب. مثلاً اگر دقت کنید در اکثر پارههای شعر فعل اومده آخر جمله و این عدم توجه شاعر رو به استخوونبندی کلمات فارسی میرسونه. در کل از کشف خیلی لذت بردم و موفق باشید.
من خیلی لذت بردم
خیلی معنی زیبایی درش نهفته بود
امیدوارم خیلی موفق باشی ?
تصویرسازی های خوب و پایان بندی عالی…. لذت بردم