به عينِ اول عادت، به عينِ اول عشق
به عين، كه وسط شعرهام خوابيده
به حرف آخر خورشيد و ماه قبل طلوع
به عين: عاطفهام! كه به شعر تابيده
عروس گمشده در عصرهاى هر روزم!
عزيز بسته به عمر مفيد شاعرها!
چقدر عر بزنم لعنتی! اميد بده
به قلب معيوب و نااميد شاعرها
يگانه علت معلولهاى توى سرم!
دليل بغض عصب در سياهِ زندانها!
اگرچه نعرهی عفريتههاست در گوشم
به جاش، فكرِ تو مثل عبور بارانها
دوباره در سِحرِ چشم تو عميق شدم
كه باز حل بكنم رمزهای شعبده را
و بعد، يک آن در نيستیت غيب شدم
كه باز عق كنم اين لحظهى كش آمده را
و جبر مىبردم سمت لحظهى موعود
و جبر مىبردم سمت لحظهى موعود
و جبر مىبردم سمت لحظهى موعود
و جبر مىبردم سمت لحظهى موعود
عرق نشسته به پيشانى جهان انگار
و شاعرى كه به انجام عهد آمادهست
رديفى از كلمه عازم است تا اعدام
و عطر تو كه به قيد وثيقه آزاد است
محمد بم