شورِ دلم میزند
تا عمقِ هزارْ بیرمق.
ببین، ای گوشه و کنارِ آغوشهای من!
از هر چه میزند بلندتر است این قلب
و دستِ کمی دارد
از خونِ کور شدهام
در رگهای یک در میانْ رگ.
از شبی در یک قدمیِ شبهایت
تا شبی در یک قدمیِ شبهایم
دست از فراموش شدنِ تو برنمیدارم
دست از فراموش شدنِ تو کناره گرفته است
دست از فراموش شدنِ تو به آغوش میکِشم.
سپیده جدیری