بوسه های شبانهی خونی
رد ماتیک مانده جای ماچ
هندوانه پر از لبانت بود
با دو دندان نیش کندم قاچ
روی سفره دوسیب یلدا بود
گاز کردم، و خون یار چکید
شب درازست و کامها مفتند
از لبم گریهی انار چکید
گیسهایت چروک زیباییست
لکهای روی گونههای ماه
نیمه شب در نماز ظهر رخت
روز و شب را کشیدهای به گناه
چادری که سفید شد خوابید
روی اندام لخت پاییزی
های سرما نشسته بر شیشه
چای من را دوباره میریزی
استکان گذشته را بدرود
چشم قهوه که تشنهی فال است
باز شد حافظ و زمستان شد
داغی قهوه داخل حال است
آذر از عقد آسمان افتاد
ناز دی را نمیشود بخرم
سایهی ابر، گشته دیو سیاه
راوی شاه نامه شد پدرم
مثل پایان تلخ فردوسی
قصه از این به بعد غمگین است
درد مردم بلند و تاریک است
شعر یلدای میهنم این است
عید بیخانمان، شب قبر است
لمس یلدا غمی دو چندان است
یک نفر فکر نوع آجیل است
یک نفر فکر قیمت نان است
مرگ پاییز در تولد توست
نطفهی برف توی قیر غم است
جیغ مشکیِ گربه در سرما
اشک طنز سیاه یک قلم است
زندگی رنگ نفت بود و نبود
روی سفره به جز تلاطم آب
عمر یلدای ما همیشه شب است
زیر سنگ لحد بمیر و بخواب
خط فقر و خطوط فاصله از
رد خودکار تیرهی بیک است
این ور و آن ور آخر قصه
هندوانه به مرگ نزدیک است
سوشیانت دریکوندی
واای عااالی بوددددد..عالی