می‌شود یک نفر از دست نگاهت در خواب
یک‌شبه قدر تمامی زمین پیر شود
ولی آن فرد محال است بشر باشد و بعد
بتواند کمی از دیدن تو سیر شود

آی بانو چقدر خاطره‌ات خوب‌تر است
از تمام بت و تندیس خدایان قدیم
زود برگرد نخواه این سر بی‌سامانم
مهره‌ی سوخته‌ی بازی تقدیر شود

تو از آن دسته خدایان دروغین هستی
که کسی مثل مرا عاشق خود خواهد کرد…
بی پدر! چند نفر کشته‌ی چشمت باشند
چند عزت به جفای تو زمین‌گیر شود

تیر هستی به درک! عشق قرارش این بود؟!
ما بمیریم که تو تیر معظم بشوی؟
تا کی این قصه قرار است همانند قدیم
محض خشنودی تو ختم به تکبیر شود

ابن سیرین اگر این مرتبه جرأت دارد
از کتابِ پانصد صفحه‌ای‌اش دل بکند
بنشیند سر این کوچه و از تنگ غروب
نگذارد همه‌ی خواب تو تعبیر شود

من تمامیت رویای تو را می‌خواهم
یا تمام غم تو… یا که تمام غم تو
پشت این پنجره جز خاطره‌ات چیزی نیست
کاش چشمان تو در پنجره تکثیر شود

روسری سر تو پرچم ایران من است
شیر و خورشید همین است… همینی که تویی
بی جهت نیست خدا خواست بر آن صورت ماه
ابرویَت بر سر چشمان تو شمشیر شود

آن زمانی که سرم بر سر آغوش شماست
همه‌ی فتنه‌ی دنیاست به زیر سر من
ترسم این است که این فتنه‌ی عالم افروز
بی‌بصیرت شود و هجدهم تیر شود

ماهیان غم شوریده‌ سر از سمت جنوب
توی دریای کیانسه به تو برمی‌گردند
جزر و مدی که تو داری به قراری‌ست که بعد
هفت موعود عذاب‌آور تقدیر شود

شرف‌الدین ملک‌الحق زکریا رازی
در مقالات پراکنده‌ی خود فرموده‌ست
وقتی الکل به خودش خواب تو را می‌پیچد
باید از خجلت چشمان تو تبخیر شود

الکل از مستی چشمان تو آغاز شده
صبح از چاک گریبان تو برمی‌خیزد
قصه امروز قرار است به پایان برسد
مرد این قصه قرار است زمین‌گیر شود

زندگی فرصت خوبی‌ست که بر خاک سیاه
بنشینی و بر اندوه زمین گریه کنی
لحظه‌ی مرگ زمانی‌ست که تا حد جنون
اشک از گوشه‌ی چشم تو سرازیر شود

پشت این پنجره جز خاطره‌ات چیزی نیست
ما قرار است بمیریم که عاشق باشیم
قصه امروز قرار است به پایان برسد
مرد رفته‌ست… جهان خواب ندارد بی‌تو…

رضا شالبافان

1 نظر در حال حاضر

  1. تا کی این قصه قرار است همانند قدیم…
    شعر از هر نظر عالی و کاش میشد شما رو ملاقات کرد برای چند سوال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *