۱
«چشم هایش را»
چیزی از من نمیدانند
درختهای جهان
جویبارهایی که
گذرم را مرور میکنند هر روز
هزار پرنده
لانه دارند در نگاه زیتونها
ماه
برای دیدنت
گم کرده
چشمهایش را
نامطمئن میگردم
با ابرها
۲
«دشت نیشکر»
استراحت میکند
دشت نیشکر
در آواز کارگران
اسپرسوی تلخ
ماه شب چهارده
و نسیم که داغ میگذرد
از شیب تند گلو
منیره پرورش
از کتاب در حال انتشار “رابطهی برگها گاهی به هم میخورد”