استناد شیطان به کتاب مقدس
یادداشتی بر کتاب «مرد بی‌وطن» اثر «کورت ونه گوت»
علی ولی‌اللهی

شاید خیلی‌ها معتقد باشند که این کتاب از لحاظ ادبی ارزش چندانی ندارد، به خاطر اینکه نه داستان است، نه رمان است، نه در هیچ یک از دسته‌بندی‌های قراردادی جا می‌گیرد. این کتاب خوانده نمی‌شود که بفهمیم آخرش چی می‌شود. آخرش هیچ‌چی نمی‌شود. مثل اولش. اصلا اول و آخر ندارد. مقدمه‌ی کتاب می‌گوید این کتاب مجموعه مقاله است. گویا در آمریکا هم با همین عنوان چاپ شده. من که باور نمی‌کنم. من بیشتر ترجیح می‌دهم عنوان «گفتگو» را برای کتاب انتخاب کنم. «مرد بی‌وطن» اثر آقای «کورت ونه گوت» کتابی است که خواننده را به گفتگو تشویق می‌کند. چرا به گفتگو؟ عرض می‌کنم.

این فضا را تصور کنید. در یک کافه خلوت در گوشه‌ای دنج نشسته‌اید. نور ملایم است و دارید چایی یا قهوه‌تان را می‌خورید. بعد پیرمردی در حالی که سیگار پال‌مال گوشه‌ی لبش است، خودش را به میز شما می‌رساند و اجازه می‌خواهد که به شما ملحق شود. شما تنها هستید و بی‌ادبی است که درخواست محترمانه‌ی پیرمردی را که گرما و صمیمیت از همان سلام کردنش مشخص است رد کنید. می‌گویید: خواهش می‌کنم. بفرمایید. اما نشستن پیرمرد همان و فراموش کردن زمان همان! شما تا به خودتان می‌آیید می‌بینید ساعت‌هاست دارید با این پیرمرد خوش‌مشرب و شوخ‌طبع گفتگو می‌کنید و اصلا یادتان نیست در این بین چند تا چایی خورده‌اید و کافه‌چی چند بار زیرسیگاری‌تان را خالی کرده.

خواندن کتاب مرد بی‌وطن دقیقا همین حالت را به وجود می‌آورد. یک نفر با شما وارد گفتگو می‌شود. اصلا خود نویسنده می‌گوید که علاقه دارد به این کار. وقتی برای خرید پاکت و گیره می‌خواهد برود بیرون و همسرش می‌گوید: چرا یک بسته از این پاکت‌ها نمی‌گیری که هر روز مجبور نشوی بروی بیرون و کورت ونه گوت به او اشاره می‌کند: هیس! چرا که همسرش متوجه نمی‌شود مسئل،ه خرید صرفا یک پاکت نیست. پیرمرد علاقه دارد برود بیرون با مردم در صف باجه‌ی پست، در فروشگاه، در خیابان حرف بزند و خوش و بش کند. از آن شخصیت و جهان‌بینی طبیعتا کتابی یا بهتر بگوییم نوشته‌ای به جا می‌ماند که همین خصیصه را دارد. خصیصه‌ی وارد دیالوگ شدن. در مرد بی‌وطنِ کورت ونه گات تقریبا در مورد همه‌چی حرف می‌زند. چقدر هم شیرین حرف می‌زند. از سیاست و حمله به جرج بوش و دیک چنی. از کتاب نخواندن مردم. از دلیل نبردن جایزه‌ی نوبل ادبیات. از تحلیل داستان‌های «هملت» و «سیندرلا» و «مسخ». خلاصه از هر دری حرف می‌زند. اما در هیچ یک از جملاتش قطعیتی در کار نیست. او صرفا نظر خودش را ابراز می‌کند. اصرار هم دارد که نمی‌توان گفت خوب است یا بد. او کاری می‌کند که ما هم فکر کنیم. بعدش می‌توانیم موافقت کنیم با حرف‌هایش یا مخالفت.

اما چیزی که بیشتر از همه من مخاطب را وا می‌دارد صحبتم را با کورت ونه گات ادامه دهم، شوخی‌های فوق‌العاده‌ی اوست. سر بزنگاه، خلاقانه و بانمک. بیایید قبول کنیم خنداندن مردم با نوشته کار خیلی سختی است. حالا تصور کنید یک نفر آن سر دنیا چیزی نوشته و این متن تازه ترجمه هم شده و به دست ما رسیده. این متن دسته دو که در واقع متن اصلی هم نیست، واقعا بانمک است. ببینید متن اصلی چه بوده. تازه امکان دارد ما خیلی از شوخی‌های کورت ونه گات را متوجه نشویم. یعنی او برای فرهنگ خودش می‌نویسد. با این همه باز هم طنز کتاب بی‌نظیر است.

بیایید به جای گوش دادن به حرف‌های من چند تا از نقل قول‌های کتاب را با هم بخوانیم. فکر می‌کنم جذاب‌تر باشد:

کورت ونه گات خودش را یک اومانیست معرفی می‌کند، کسی که به سوسیالیسم اعتقاد راسخ دارد. اما از طرف منتقدانش به بی‌دینی محکوم می‌شود. او پاسخ این انتقادات را این شکلی می‌دهد:

و اما کلیساهای تعطیل شده‌ی استالین و معابد چینی امروز: گویا این طور سرکوب مذهب را با گفته‌ی کارل مارکس که «دین افیون توده‌هاست» توجیه می‌کردند. این گفته‌ی مارکس به سال 1844 برمی‌گردد.، زمانی که تریاک و مشتقات آن تنها مسکن موثر و در دسترس همگان بود. خود مارکس هم از آن استفاده کرده بود. او فقط می‌خواست این واقعیت را بگوید که دین هم می‌تواند برای کسانی که دچار فشارهای اقتصادی و اجتماعی هستند تسکینی باشد وگرنه قصد محکوم کردن دین را نداشت. این جمله یک واقعیت عادی بود نه یک حکم قطعی.

ضمنا، وقتی مارکس این حرف را زد، ما حتی هنوز برده‌هایمان را آزاد نکرده بودیم. حالا به نظر شما کدام یک نزد خداوند مهربان عزیزتر بود، کارل مارکس یا ایالات متحده‌ی آمریکا؟!

ونه گات در جایی از کتاب جواب چند تا از نامه‌هایی که برایش ارسال شده را نیز می‌دهد، یکی از نامه‌ها حالتی اعتراضی دارد به انتقادات بی‌شمار کورت ونه گات از سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ی بوش در خاورمیانه. بوش و هم‌مسلکانش در نظر کورت شیاطینی بودند که برای رسیدن به مقاصدشان به کتاب مقدس استناد می کردند۱:

مردم چشمشان ترسیده، حالا این آقا را داشته باش که بدون آدرس نوشته:

اگر از حالت کسی بفهمید که خطری از جانب او متوجه شماست- مثلا تپانچه‌ای توی جیبش هست و شما احساس می‌کنید هر آن ممکن است به شما شلیک کند- چه کار می‌کنید؟ می‌دانیم که عراق ما را، همه دنیا را تهدید می‌کند. پس چرا وانمود کنیم در امن و امانیم؟ این دقیقا همان جریان القاعده و یازده سپتامبر است. تازه تهدید عراق فراگیرتر است. یعنی ما باید مثل بچه‌ها، ترسان و لرزان بنشینیم و منتظر بمانیم؟

در جواب نوشتم که:

به خاطر همه‌ی ما هم که شده، لطفا یک هفت‌تیر بردار، ترجیحا یک دولول کالیبر ۱۲، و توی همان محله‌تان یک گلوله خالی کن توی سر هرکسی که ممکن است مسلح باشد، البته به جز پلیس‌ها!

و در جای دیگری از کتاب می‌گوید: بس که از مهندسی سوئدی‌ها بد گفتم، جایزه نوبل مفت و مسلم از چنگم پرید.

پیشنهاد می‌کنم شما هم چند ساعت از وقتتان را به این پیرمرد دوست داشتنی بدهید، کسی که در هر زمان و مکانی و با هر زبانی می‌تواند با شما وارد گفتگو شود. او مرد بی‌وطن است.

پی نوشت:

۱: اصل این جمله متعلق به ویلیام شکسپیر است: شیطان هم برای رسیدن به مقاصدش به کتاب مقدس استناد می‌کند.

1 نظر در حال حاضر

  1. سلام

    جالب بود

    اما نه زیاد

    ممنون از اشتراک خوبتون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *