رکعتی گریه، رکوعی، سجده از سنگ سیزیفم*
زیر ویرانه ستونم؛ گرچه فرتوت و نحیفم!
گوشتی از دل زخمی، شد نمک سود نگاهی…
در نمازی که بخوانم، پشت درگاه حریفم!!!
کوچه تا کوچهی شهرم، برج و آتشکده باشد…
خانه جز کعبه ندارم، میکنی خار و خفیفم!!
به شبِ وحیِ مگسها، شب تار ملکوتی…
آفریننده تو بودی، با تو هستم که ضعیفم!
یک جهنم شده باشد، گوشهی دنج تو هستم…
با همان کفر متین و ذکر عرفان سخیفم!!
تله موشی شده حالا، جعبهی قلب درخشان…
پند سگها نشنیدم، همه گفتند شریفم!!!
بدمد روح تو در من، روحی از جنس شکنجه…
از هم آغوش تو بودن، خلسه شد جسم لطیفم!
آفریننده تو بودی! برده بودم که کشیدم…
از تو آن پردهی پاکی، با همین دست کثیفم!
____________________________
*: او به علت خودبزرگبینی و حیلهگری به مجازاتی بیحاصل و بیپایان محکوم شد که در آن میبایست سنگ بزرگی را تا نزدیک قلهای ببرد و قبل از رسیدن به پایان مسیر، شاهد بازغلتیدن آن به اول مسیر باشد؛ و این چرخه تا ابد برای او ادامه داشت.
ملک النار