بسوزانند روزی جای دیوانش زبانش را
اگر عریان بگوید شاعری وضع زمانش را

و باید از کنار واقعیّت بگذرد شاعر
که بیرون آورند از کاسه زاغان دیدگانش را

چنان نابود شد ایران که امّیدی به آرش نیست
رساند گر به یکدیگر دو بازوی کمانش را

سگ اینجا زخم جفتش را که می‌لیسد در این فکر است
که چندی بعد بر دندان بگیرد استخوانش را

کنون سالار اگر از پشت می‌آید بر این قصد است
که خود در گردنه غارت نماید کاروانش را

تمام خانه‌ها خالی‌ست امکان دارد آخر دزد
که بر دیوار خود بگذارد امشب نردبانش را

تو هم قربانی خشم خدایانی! بیا ای نوح↓
به روی عرشه و پایین بیاور بادبانش را

قضا شد سینه‌ی سهراب را رستم بدرّانَد
اگر حتی ببیند روی بازویش نشانش را

گمانم سوی گمراهی رود با پای خود انسان
اگر ابلیس هم یکدم رها سازد عنانش را

 

علی کریمی کلایه

عکس: صادق منصوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *