سگ توی چشمهای زنم پرسه میزند
سگ داردت، نداشتمت… “چشمِ روشنت”
سگ توی گوشهای زنم واق میکشد
سگ زوزه میشود و(ط)تنم زیر دامنت
گفتی: “وطن” و “تن” و “زنت” زیر واقِ سگ
با های و هوی ملتمسِ تولههای مست
با چشمهای بسته و با چسبهای زخم
هی بست، بست، بست “تنت” را به داربست
تو ماندی و خودت… وَ خودت با فیوز برق
با ارتعاشِ سیم… وَ لختِ تنت…وَ زن
تو ماندی و خودت… وَ خودت توی وانِ آب
لزگی برقص، قید نفسهات را بزن
ها… هر نفس، نفس، نفست را شماره کن
ها… هر نفس که میرودت توی گوشِ جیغ
ها… هر نفس ببر… وَ بزن قید زندگیت
ای تف به ذاتِ هستی هر های بیدریغ
گفتم دریغ از تو چه پنهان بریدهام
رگهای هار زندگیام را برای تو
لزگی برقص توی رگم تا بگیردت
خون لختههای مویرگم پاچههای تو
دندان ندارمت که بگیرم گلوی تو
[دندان شوی گلوی مرا در کبودیات]
گردن ندادهای بشوم رام موی تو
دستی ندادهای بشوم مست بوی تو
با های های از نفس افتادهات برو
با سیمهای لخت که افتاده توی آب
تا روی سنگ بوی تنت را بشویدت
سگ مرده است صاحب سگ میرود به خواب
سمیه جلالی