«تحلیل روانشناختی و زیباییشناختی شعر «من یک ترنسسکشوالم» بر اساس نظریات فروید، یونگ و تطبیق آن با جریانهای فمینیستی و کوئیر»
مقدمه: شعر به مثابه صدای سرکوبشدگان
شعر همواره ابزاری برای بیان درونیترین تجربههای انسانی بوده است. تاریخ ادبیات فارسی سرشار از شاعرانی است که از زبان شعر برای بیان دردها، آرزوها و سرکوبهای خود بهره بردهاند. بااینحال، تجربهی زیستهی افراد ترنس در شعر فارسی، تا پیش از شعر «من یک ترنسسکشوالم» از هستی محمودوند که در اواخر دههی هشتاد سروده و منتشر شد، تقریباً غایب بود.
این اثر، نهتنها نخستین نمونهی ثبتشدهی قابلتوجه شعری است که هویت ترنس را با زبانی آشکار، بیپروا، صریح و بیانی کاملاً شاعرانه بیان میکند، بلکه فراتر از یک روایت شخصی، به مسائلی چون بحران هویت، سرکوب اجتماعی و جستجوی جایگاه فرد در جهان میپردازد. محمودوند نهتنها در این شعر، صدایی را که قرنها خاموش مانده بود، به متن رسمی شعر فارسی وارد میکند و تجربهی زیستهی یک فرد ترنس را در قالب نمادسازی و تصاویر شاعرانه به عرصهی شعر میکشاند، بلکه نام خود را نیز بهعنوان نخستین شاعر ترنس ایرانی مطرح میکند. بنابراین شعر او نهتنها در زمینهی ادبیات و از لحاظ نوآوریهای زیباییشناختی، بلکه از منظر اجتماعی و تاریخی نیز یک سند مهم محسوب میشود.
در این مقاله، با تکیه بر نظریات زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ، تحلیل روانشناختی این شعر را ارائه خواهیم کرد. از سویی، نظریهی فرویدی سرکوب و تضاد میان نهاد، خود و فراخود را برای بررسی بحرانهای هویتی در این شعر به کار خواهیم گرفت، و از سوی دیگر، با استفاده از مفاهیم کهنالگوها، ناخودآگاه جمعی و فرآیند فردیت یونگی، تلاش شاعر برای بازتعریف خود را در بستر تاریخ و فرهنگ تحلیل خواهیم کرد.
همچنین، با بررسی نمونههایی از اشعار فروغ فرخزاد، نازک الملائکه، آدری لرد، سیلویا پلات و آلن گینزبرگ، جایگاه شعر محمودوند را در ادبیات فمینیستی و کوئیر نشان میدهیم و تأثیر آن را در شکستن تابوهای ادبی و اجتماعی بررسی خواهیم کرد.
شعر هستی محمودوند:
«من یک ترنسکشوالم
مشتی علامتسؤالم
«تهمینه»ای شکل «رستم»
«رودابه»ای شکل «زالـ»ـم
معشوقهی شعر «سعدی»
در جلد مردی جوانم
شکل خلیجی کهنسال
در نقشههای جهانم
من یک ترنسکشوالم
محصول یک اختلالم!؟
یک سانسور اجتماعی
یک گفتوگوی محالم
حس می کنم پابهماهم
دریاچهای توی چاهم
شکل نباریدن برف
در خوابِ مردی سیاهم
من یک ترانسکشوالم
آیندهای توی حالم
یک قلّهی مهگرفته
در جادههای شمالم
من «شاهدِ» شعرِ «حافظ»
ساقیِ سکس و سکوتم
«شمسـ»ـم، پُر از «مولوی»ها
معشوقهی قوم لوطم
مشتی نُتِ نیمهشرعی
توی گلوگاهِ اُرگام
فریاد ممنوعهای که
محصول دردی بزرگم
دردی به پهنای تاریخ
بر دوش یک خودنویسم
همگریهی «تخت جمشید»
همبغض «آکروپولیسـ»ـم
شکل خدایان هندو
میرقصم امّا در آتش
میسوزم امّا شبیهام
تنها به جلد سیاوش
همشیرهی شعر «سهراب»
همخون شعر «فروغـ»ـم
بازیچهی کوچکِ این
دنیای غرقِ دروغم
یک کرم ابریشمم که
در جستوجوی دو بالم
مردی که حتّی خودش نیست!
من یک ترانسکشوالم»
۱. تحلیل روانشناختی بر اساس نظریات فروید
۱.۱. نهاد و تمایلات غریزی؛ میل به اعتراف و اعلام هویت
در نظریهی روانکاوی فروید، نهاد بخش ناخودآگاه روان است که تمایلات، امیال و غرایز خام در آن جای دارند. این تمایلات، پیش از آنکه در اجتماع بروز کنند، معمولاً توسط فراخود سرکوب میشوند و فرد را درگیر تعارض درونی میکنند.
در شعر محمودوند، تمایل به بیان هویت و میل به آشکارسازی خود، بارها در قالب تکرار مصراع «من یک ترنسسکشوالم» نمود پیدا میکند. تکرار این جمله را میتوان نوعی مقاومت در برابر سرکوب اجتماعی و هویتی دانست؛ تلاشی برای بازشناسی خود در جهانی که فرد ترنس را به حاشیه میراند؛ آن هم در شرایط فرهنگی و اجتماعی دههی هشتاد ایران، که عنوان کردن این مسئله، خود نوعی تابوشکنی به حساب میآمده است.
«من یک ترنسسکشوالم/ مشتی علامتسؤالم»
شاعر با بیان جملهی اوّل، هویتش را به رسمیت میشناسد، امّا در مصراع دوم، بلافاصله نشان میدهد که جامعه به او برچسب «سؤال» میزند؛ یعنی هویتش را نه یک واقعیت، بلکه یک پرسش بیپاسخ، یک اختلال یا یک مشکل میداند و شاعر این مسئله را با لحنی کنایی در شعرش عنوان میکند:
«محصول یک اختلالم!»
این بازی میان بیان هویت و تردید اجتماعی، نمود دقیقی از تضاد میان نهاد و فراخود است؛ جایی که فرد میان هویت درونی و سرکوب بیرونی گرفتار شده است.
این در حالی است که چنین اعترافات هویتی، در ادبیات فمینیستی و کوئیر جهان نیز دیده میشود.
برای نمونه، «سیلویا پلات» در شعر معروف «Lady Lazarus» با لحنی مشابه، خود را معرفی میکند و به بازتعریف هویت خود میپردازد:
«I am your opus,
I am your valuable,
The pure gold baby…»
«من شاهکار توام
من دارایی ارزشمندت
کودک طلای خالص…»
در این شعر، سیلویا پلات از لحنی اعترافگونه، تلخ و گزنده برای بازتعریف هویت خود استفاده میکند. او خود را همزمان قربانی و عامل کنش، هم زخمخورده و هم باززاینده معرفی میکند. در بخش مورد اشاره، پلات از اصطلاحاتی مانند opus (شاهکار) و valuable (دارایی ارزشمند) استفاده میکند، که تداعیگر نوعی شیءوارگی است؛ گویی او چیزی ساختهشده یا محصولی هنری برای مصرف دیگران است.
اما لحن او فقط یک پذیرش منفعلانه نیست. در ادامه شعر، او از pure gold baby (کودک طلای خالص) استفاده میکند، که علاوه بر ارزشمندی، به شکنندگی و خلوص اشاره دارد. این تعبیر را میتوان کنایهای به فشارهای اجتماعی دانست که از زنان انتظار دارند همواره بینقص، زیبا و مطلوب باشند.
پلات در سراسر این شعر، مرگ و رستاخیز را همچون یک چرخه تکرارشونده توصیف میکند، گویی که هر بار از میان خاکستر برخاسته و هویتی نو را تجربه میکند. این مضمون با ادبیات فمینیستی و کوئیر همراستاست، چرا که هر دو به مسأله بازتعریف هویت و مقاومت در برابر نقشهای تحمیلی جامعه میپردازند.
از این منظر، Lady Lazarus نوعی بیانیه هویتی است که هم با ادبیات اعترافی پیوند دارد و هم در گفتوگو با گفتمانهای مدرن فمینیستی و کوئیر قرار میگیرد. پلات نهتنها درباره تجربه شخصی خود سخن میگوید، بلکه به شکلی نمادین از سرکوب و باززایی هویت زنانه و فردیت مستقل سخن به میان میآورد.
مقایسهی Lady Lazarus از سیلویا پلات و من یک ترنسسکشوالم از هستی محمودوند نشان میدهد که هر دو شاعر از زبان شعر برای اعترافات هویتی، بازتعریف خود، و به چالش کشیدن نقشهای تحمیلی جامعه استفاده کردهاند. هر دو شعر از ساختاری اعترافگونه بهره میبرند و هویت فردی را نه امری ثابت، بلکه بهعنوان یک میدان نبرد میان درون و بیرون، خود و اجتماع، و پذیرش و طرد ترسیم میکنند.
الف: هویت بهعنوان یک شاهکار/ یک بحران
در Lady Lazarus، پلات خود را “شاهکار” (opus) و “دارایی ارزشمند” مینامد، اما این توصیفات را با طعنه به جامعهای که او را به شیئی برای نمایش یا بهرهکشی بدل کرده، به کار میبرد. در مقابل، محمودوند نیز میگوید: «من یک ترنسسکشوالم/ محصول یک اختلالم!؟» که در آن، هم پذیرش هویت و هم بازتاب نگاه بیمارگونهی اجتماع به ترنسها دیده میشود. در هر دو مورد، هویت فردی به شکلی دوگانه مطرح میشود: هم یک امر درونی و اصیل، و هم چیزی که توسط جامعه بهعنوان یک مشکل یا محصولی برای مصرف دیگران دیده میشود.
ب: مرگ و رستاخیز / هویت متغیر
پلات در شعر خود با مضمون مرگ و رستاخیز بازی میکند؛ او همچون ققنوس از خاکستر خود برمیخیزد و بارها از مرز مرگ عبور میکند. در شعر محمودوند نیز این دگرگونی و بازتعریف هویت بهشدت دیده میشود:
«مردی که حتّی خودش نیست/ من یک ترنسسکشوالم»
در هر دو شعر، فردیت یک امر ثابت نیست، بلکه در حال شدن، تغییر و زادهشدن دوباره است.
پ: تقابل با تاریخ و اسطوره
پلات از لحن تاریخی استفاده میکند و از قیاسهای قدرتمند بهره میبرد تا نشان دهد که هویت او تحت تأثیر نیروهای اجتماعی، تاریخی و حتّی اسطورهای قرار دارد. او در بخشهای مختلف شعر خود به قربانیان گذشته اشاره میکند. محمودوند نیز به شکل گستردهای از اسطورهها، تاریخ و ادبیات کهن برای بیان هویت خود استفاده میکند:
«تهمینهای شکل رستم/ رودابهای شکل زالم»
اینجا، همانند پلات، شاعر از شخصیتهای تاریخی و ادبی برای بیان تضادها و چندگانگیهای هویتی خود بهره میبرد.
ت: اجتماع، جنسیت و سرکوب
یکی از مهمترین نکات اشتراک دو شعر، چالش با هنجارهای جنسیتی و اجتماعی است. پلات، بهعنوان زنی که از فشارهای جنسیتی و نگاه ابزاری جامعه به زنان به تنگ آمده، هویتش را به شکل یک مبارزه توصیف میکند. در همین راستا، محمودوند نیز تجربهی یک فرد ترنس را که بین هویت شخصی و هنجارهای اجتماعی در کشمکش است، توصیف میکند:
«فریاد ممنوعهای که/ محصول دردی بزرگم»
هویت هر دو شاعر توسط جامعه سانسور شده و هر دو با استفاده از زبان شعر، آنچه را که اجتماع نادیده گرفته یا سرکوب کرده، اعتراف میکنند و فریاد میزنند.
۱.۲. فراخود و سرکوب اجتماعی؛ فریاد ممنوعه
یکی از مهمترین مفاهیم فرویدی، سرکوب اجتماعی و فرهنگی فراخود است. جامعه با وضع قوانین، ارزشها و هنجارها، افراد را مجبور به سرکوب بخشهایی از خود میکند. در شعر محمودوند، این سرکوب اجتماعی، با واژگان «سانسور، ممنوعه، گفتوگوی محال» به تصویر کشیده شده است:
«یک سانسور اجتماعی/ یک گفتوگوی محالم»
اینجا، شاعر نهتنها از هویت ترنس، بلکه از ممنوعیت بیان آن سخن میگوید. این وضعیت را میتوان با اشعار «آلن گینزبرگ» مقایسه کرد؛ شاعری که در شعر معروف «Howl»، سرکوب هویت کوئیر را فریاد میزند:
«I saw the best minds of my generation destroyed by madness, starving hysterical naked…»
«من بهترین ذهنهای نسل خود را دیدم که به جنون کشیده شدند، گرسنه، هیستریک، برهنه…»
در این شعر، گینزبرگ جامعهای را تصویر میکند که افراد را به دلیل هویتشان سرکوب و حذف میکند.
آلن گینزبرگ در Howl و هستی محمودوند در من یک ترنسسکشوالم هر دو از سرکوب هویتهای بهحاشیهراندهشده سخن میگویند: گینزبرگ از زبان یک نسل که قربانی هنجارهای اجتماعی، روانپریشی، و سرکوب جنسی شده است، و محمودوند از منظر یک فرد که میان هویت درونی و فشارهای بیرونی جامعه گرفتار است و میخواهد به وسیلهی قدرت شعر (خودنویسش)، صدای یک قشر قربانی و سانسورشده باشد:
«دردی به پهنای تاریخ/ بر دوش یک خودنویسم»
هر دو شعر با مفاهیم فرویدی همچون فراخود و سرکوب اجتماعی ارتباط عمیقی دارند.
الف: سرکوب اجتماعی و جنون ناشی از آن
گینزبرگ در Howl از جامعهای سخن میگوید که بهترین ذهنهای نسلش را به خاطر تفاوتهایشان از بین برده است:
«من بهترین ذهنهای نسل خود را دیدم که به جنون کشیده شدند، گرسنه، هیستریک، برهنه…»
اینجا، جامعهی سرکوبگر همان فراخودِ سرکوبگر فرویدی است که هویتها را تحت کنترل در میآورد و هرگونه انحراف از هنجار را به نابودی و طردشدگی میکشاند. در شعر محمودوند نیز این سرکوب دیده میشود:
«یک سانسور اجتماعی/ یک گفتوگوی محالم»
در هر دو مورد، هویت فردی در برابر فشارهای اجتماعی قرار گرفته و نتیجهی آن سرکوب، جنون، و تلاش برای بقاست.
ب: بحران هویت و گسست درونی
فروید معتقد بود که سرکوب اجتماعی میتواند به یک گسست در خود منجر شود، جایی که فرد میان تمایلات درونی (نهاد) و خواستههای بیرونی (فراخود) گرفتار میشود. در Howl، شخصیتها کسانی هستند که از این گسست رنج میبرند؛ آنها که از نظر اجتماعی و جنسی نامتعارف هستند، جامعه طردشان کرده و آنها را دیوانه ساخته است. در شعر محمودوند نیز این کشمکش درونی به شکل پررنگی دیده میشود:
«حس میکنم پابهماهم/ دریاچهای توی چاهم/ شکل نباریدن برف/ در خوابِ مردی سیاهم»
تصاویر شاعرانهی محمودوند، همچون «دریاچهای در چاه» یا «مردی که حتّی خودش نیست»، نشاندهندهی همان گسست درونی است که فروید از آن سخن میگوید: فرد در تلاش است هویت واقعی خود را بپذیرد، امّا ساختارهای اجتماعی آن را سرکوب میکنند.
پ: هویت کوئیر در برابر سیستم سرکوبگر
شعر Howl را میتوان یکی از نخستین متون شعری دانست که هویت کوئیر را با صراحت در برابر جامعه قرار میدهد. گینزبرگ در این شعر از نابودی انسانهایی سخن میگوید که به دلیل تفاوتهایشان، از جمله گرایش جنسی و آزادیهای فکری، به حاشیه رانده شدهاند. محمودوند نیز در شعر خود بهوضوح به هویت کوئیر اشاره میکند و تضاد آن را با جامعهی هنجارمحور نشان میدهد:
«شکل خدایان هندو/ میرقصم امّا در آتش/ میسوزم امّا شبیهم/ تنها به جلد سیاوش»
اینجا، محمودوند همچون گینزبرگ، از هویت خود بهعنوان چیزی که جامعه آن را محکوم میکند، سخن میگوید؛ سیاوشی که از آتش عبور میکند امّا همچنان در معرض شک و سرکوب است.
هر دو شاعر نهتنها تجربهی شخصی خود، بلکه تجربهی یک گروه اجتماعی را به تصویر میکشند؛ نسلی که گینزبرگ از آن سخن میگوید، و جامعهی ترنسها و کوئیرها که محمودوند بازنمایی میکند.
و در نهایت، هر دو بر این نکته تأکید دارند که سرکوب اجتماعی نهتنها فرد را از هویت خود دور میکند، بلکه جامعه را نیز دچار بحران هویتی و اخلاقی میسازد. در این میان، شعر نقش یک فریاد را ایفا میکند؛ فریادی ممنوعه علیه سیستمهایی که میخواهند هویتهای متفاوت را نابود کنند.
۲. تحلیل روانشناختی بر اساس نظریات یونگ
۲.۱. کهنالگوها و ناخودآگاه جمعی؛ بازتعریف اسطورههای ایرانی
کارل یونگ معتقد بود که هویت فردی، در ارتباطی عمیق با ناخودآگاه جمعی و کهنالگوهای تاریخی شکل میگیرد.
محمودوند در این شعر، با ترکیب شخصیتهای اسطورهای ادبیات فارسی، تلاش میکند هویت خود را در متن تاریخ بازتعریف کند:
«تهمینهای شکل رستم/ رودابهای شکل زالم»
در اینجا، شاعر مرزهای جنسیتی را در اسطورهها درمینوردد. تهمینه (زن) در کالبد رستم (مرد) ظاهر میشود و رودابه (زن) به شکلی از زال (مرد) درمیآید. این دقیقاً همان فرایندی است که یونگ «فرایند فردیت» مینامد:
شاعر در جستجوی خویشتن حقیقی، دوگانگیهای اجتماعی را در هم میشکند.
مرز میان زن و مرد، سنت و مدرنیته، گذشته و حال محو میشود.
این برخورد با اسطوره، یادآور بعضی اشعار «فروغ فرخزاد» در کتاب «تولدی دیگر» است.
محمودوند، همچون فروغ، در پی بازتعریف خویشتن در جهانی است که برای او محدودکننده و سرکوبگر است.
محمودوند در من یک ترنسکشوالم و فرخزاد در تولدی دیگر، هر دو در جستجوی یک هویت نوین و شکستن مرزهای اجتماعی و اسطورهای هستند. در آثار هر دو، شاعر با استفاده از کهنالگوها، نمادها و تصاویر شاعرانه، فرایند فردیت را به نمایش میگذارد و تلاش میکند خود را در جهانی که محدودکننده و سرکوبگر است، بازتعریف کند.
الف: شکستن مرزهای سنتی و کهنالگوهای اسطورهای
کارل یونگ معتقد بود که ناخودآگاه جمعی از کهنالگوهایی تشکیل شده که در طول تاریخ بارها و بارها تکرار میشوند. در شعر محمودوند، این کهنالگوها نهتنها تکرار، بلکه دچار دگرگونی میشوند:
«تهمینهای شکل رستم/ رودابهای شکل زالم»
در اینجا، شاعر مرزهای جنسیتی و نقشهای ازپیشتعیینشدهی زنان و مردان را درهم میشکند و اسطورههای ایرانی را برای بازتعریف هویت خود به کار میگیرد. این فرایند، با آنچه فروغ در تولدی دیگر انجام میدهد، شباهت دارد؛ جایی که او نیز میخواهد از قالبهای ازپیشتعیینشده رها شود.
همانطور که فروغ به عنوان یک زن، به دنبال هویتی فراتر از آنچه که جامعه بر او تحمیل کرده است میگردد و برای اولین بار در شعر ایران، صدایی کاملاً زنانه را ایجاد میکند، محمودوند نیز تلاش میکند تا هویتی سیال و چندبعدی را در برابر هنجارهای اجتماعی مطرح کند و صدای ترنس را به شعر فارسی اضافه کند.
ب: فرایند فردیت و گسست از گذشته
یونگ فرایند فردیت را مسیری میداند که در آن فرد از ناخودآگاه جمعی عبور کرده و به خویشتن حقیقی خود دست مییابد. در شعر محمودوند، این سفر هویتی با گذر از نمادهای اسطورهای و تاریخی همراه است:
«شکل خدایان هندو / میرقصم امّا در آتش / میسوزم امّا شبیهام / تنها به جلد سیاوش»
سیاوش، که در اسطورههای ایرانی نماد پاکی و گذر از آزمون آتش است، در اینجا نمادی از هویتی است که باید از سرکوب اجتماعی عبور کند تا به حقیقت خود برسد. این روند، شباهتی عمیق با آنچه فروغ در تولدی دیگر انجام میدهد، دارد:
«همهی هستی من
آیهی تاریکیست
که تو را در خود
تکرارکنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد…»
در اینجا، تکرارکنان نشاندهندهی چرخهی هویتی و عبور از تاریکی و سرکوب به سوی رستنهای ابدی است. فروغ در اینجا، فرایند فردیت را به عنوان مسیری دردناک امّا ضروری برای تولد دوباره ترسیم میکند.
پ: زن و ترنس در برابر جامعهی مردسالار و سرکوبگر
فروغ فرخزاد با زبانی سرشار از جسارت، از سرکوب اجتماعی و مبارزهی فردی سخن گفت. او، در دورهای که زنان کمتر صدایی مستقل در شعر داشتند، با نگاهی انتقادی به جامعهی مردسالار، هویت خود را بازتعریف کرد. در شعر محمودوند نیز، این اعتراض بهشدت دیده میشود، اما با تمرکز بر سرکوب هویت ترنس.
هر دو شاعر، با استفاده از تصاویر نمادین و کهنالگوهای فرهنگی، تلاش میکنند تا هویتی تازه بیافرینند. تولدی دیگر سفری از تاریکی به سوی روشنی است، همانطور که من یک ترنسسکشوالم سفری از آشفتگی درونی به سوی پذیرش خویشتن است. هر دو شاعر با زبانی نو و رویکردی انتقادی، در برابر سرکوب ایستاده و شعرشان را به فریادی برای آزادی تبدیل کردهاند.
۲.۲. فرآیند فردیت و مفهوم «سایه» در شعر محمودوند
کارل یونگ یکی از مهمترین مراحل تکوین هویت فردی را فرآیند فردیت میداند؛ یعنی سفری درونی که طی آن فرد با لایههای پنهان شخصیت خود مواجه میشود و در نهایت به هویتی یکپارچه و اصیل دست مییابد.
در شعر محمودوند، این سفر درونی از خلال نمادهایی مانند «کرم ابریشم» و «دریاچهی توی چاه» به تصویر کشیده میشود:
«یک کرم ابریشمم که/ در جستوجوی دو بالم»
در اینجا، کرم ابریشم نمادی از موجودی در مرحلهی گذار است؛ نه کرم، نه پروانه، بلکه چیزی میان این دو. این تصویر، بهشدت با تجربهی افراد ترنس در مسیر خودشناسی و گذار جنسیتی هماهنگ است.
یونگ همچنین مفهومی به نام «سایه» را مطرح میکند که نشاندهندهی بخشهایی از شخصیت است که جامعه سرکوب کرده و فرد از پذیرش آنها واهمه دارد. در شعر محمودوند، این «سایه» در نمادهایی از سرکوب و طردشدگی اجتماعی جلوه میکند:
«شکل نباریدن برف/ در خواب مردی سیاهم»
نباریدن برف نمادی از محرومیت از چیزی است که طبیعی تلقی میشود. در اینجا، شاعر به شکلی استعاری از محرومیت خود از هویت پذیرفتهشدهی اجتماعی سخن میگوید.
«مردی سیاه» میتواند اشارهای به کهنالگوی سایه باشد، که بیانگر آن بخش از روان است که جامعه آن را نادیده گرفته یا شیطانی پنداشته است.
این مواجهه با سایه و تلاش برای بازتعریف آن، در اشعار «ادری لرد» (Audre Lorde)، شاعر کوئیر سیاهپوست آمریکایی نیز دیده میشود. او در شعر «قدرت» (Power) مینویسد:
«The difference between poetry and rhetoric
is being ready to kill
yourself
instead of your children.»
«تفاوت بین شعر و خطابه این است که تو آمادهای بهجای فرزندانت، خودت را بکشی.»
اینجا، ادری لرد از سرکوب اجتماعی و ناگزیر بودن از انتخاب میان خود و آنچه جامعه میخواهد سخن میگوید. این تجربهی دوگانگی و سرکوب، همان چیزی است که در شعر محمودوند با تضادهای تصویری شدید به نمایش گذاشته میشود.
ادری لرد و هستی محمودوند، هر دو در شعرهایشان از تجربهی سرکوب، دوگانگی هویتی و نبرد درونی میان خود واقعی و انتظارات جامعه سخن میگویند. در شعر قدرت، لرد به این واقعیت تلخ اشاره میکند که افراد بهحاشیهراندهشده، بهویژه زنان، کوئیرها و افراد رنگینپوست، مجبورند بین نابودی خود یا انطباق با سیستم سرکوبگر یکی را انتخاب کنند:
«تفاوت بین شعر و خطابه این است که تو آمادهای بهجای فرزندانت، خودت را بکشی.»
این جمله، ناچاری فرد را در برابر انتخابی هولناک نشان میدهد: یا خود را سرکوب کند و بمیرد (چه بهلحاظ فیزیکی، چه روحی) یا با پذیرش آنچه جامعه بر او تحمیل کرده، سرنوشت خود را به دیگری واگذار کند.
الف: دوگانگی و سرکوب: تضادهای تصویری شدید
در شعر من یک ترنسسکشوالم، محمودوند نیز به همین کشمکش میان خود واقعی و نقش تحمیلشده از سوی جامعه اشاره میکند. او در توصیف خود از تضادهای آشکار و تکاندهنده استفاده میکند:
«حس میکنم پا به ماهم / دریاچهای توی چاهم / شکل نباریدن برف / در خواب مردی سیاهم»
اینجا، همانند شعر لرد، شاعر خود را در میانهی یک دوگانگی ناگزیر میبیند. دریاچه در چاه، ماه و تاریکی چاه، برف و سیاهی؛ همهی این تصاویر نشاندهندهی گسستی عمیق میان هویت درونی شاعر و تصویری است که جامعه از او انتظار دارد.
ب: سایه، سرکوب و خودکشی نمادین
در نظریهی کارل یونگ، سایه بخشی از ناخودآگاه است که جامعه آن را نپذیرفته و به حاشیه رانده است. مواجههی فرد با سایه، بخشی ضروری از فرایند فردیت است. ادری لرد در قدرت نشان میدهد که اگر فرد از پذیرفتن سایهاش منع شود، ممکن است یا خود را نابود کند یا تحت فشار جامعه، ارزشهای سرکوبگر را بازتولید کند. محمودوند نیز در شعر خود، چنین مواجههای را به شکلی دردناک بیان میکند:
«من یک ترنسکشوالم / محصول یک اختلالم!؟ / یک سانسور اجتماعی / یک گفتوگوی محالم»
در اینجا، شاعر از خودش بهعنوان یک سانسور اجتماعی یاد میکند؛ گویی که خودِ واقعیاش از سوی جامعه حذف شده است. او همچنین، هویت خود را در تردید قرار میدهد (محصول یک اختلالم!؟)، که این پرسش نه از سوی خودش، بلکه از سوی جامعه بر او تحمیل شده است. این همان فرایند سرکوبی است که ادری لرد نیز دربارهی آن سخن میگوید: جامعه، فرد را مجبور میکند که یا خود را نابود کند، یا در یک تناقض هویتی همیشگی گرفتار بماند.
پ: بازتعریف قدرت از دل رنج و سرکوب
در شعر قدرت، لرد بهصراحت نشان میدهد که چگونه سرکوب، خشونت و رنج میتوانند به نیرویی برای تغییر تبدیل شوند. او میگوید که افراد بهحاشیهراندهشده باید صدای خود را بازیابند و از دردشان قدرت بسازند. در شعر محمودوند نیز، این گذار از رنج به نیروی مقاومت دیده میشود:
«مشتی نُتِ نیمهشرعی / توی گلوگاهِ اُرگام / فریاد ممنوعهای که / محصول دردی بزرگم»
همانطور که لرد قدرت را از دل سرکوب استخراج میکند، محمودوند نیز از درد خود فریادی شاعرانه میسازد که ماهیت آن، برخلاف انتظار جامعه، خاموش نمیشود.
یکی از جایگاه یک زن سیاهپوست کوئیر در آمریکا و دیگری از منظر یک فرد ترنس ایرانی، تجربهی مشترک حذفشدگی، فشار اجتماعی و تلاش برای بازتعریف خویشتن را به زبان شعر بیان میکنند.
۳. جسارت شاعر و مفهوم «منِ جمعی» در شعر محمودوند
یکی از مهمترین ویژگیهای شعر محمودوند، فراتر رفتن از هویت فردی و تبدیلشدن به صدای یک جمع سرکوبشده است. شاعر، توسط راوی اولشخص ترنس، تنها از رنج شخصی خود سخن نمیگوید، بلکه به نمایندهی یک گروه هویتی سرکوبشده در کل تاریخ تبدیل میشود.
«من شاهد شعر حافظ / معشوقهی قوم لوطم»
شاعر، خود را هم «شاهد» شعر حافظ و هم «معشوقهی قوم لوط» مینامد. این ترکیب، به تضاد میان جایگاه سنتی معشوق در ادبیات فارسی و به حاشیه رانده شدن افراد کوئیر در جامعه اشاره دارد.
در شعر کلاسیک فارسی، «شاهد» اغلب به پسران جوان و زیبارویی اطلاق میشد که معشوق شاعران بودند. در اینجا، محمودوند این مفهوم را پس میگیرد و از جنسیت معشوقهی شعر فارسی، رمزگشایی و آن را دگرگون میکند.
این رویکرد را میتوان با شعر فروغ فرخزاد مقایسه کرد؛ کسی که در شعر «عاشقانه» از تغییر جایگاه زن در ادبیات سنتی سخن میگوید:
«معشوق من
انسان سادهایست
انسان سادهای که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانهی یک مذهب شگفت
در لابلای بوتهی پستانهایم
پنهان نمودهام…»
فروغ در اینجا جنسیت فاعل را تغییر میدهد و زن را از معشوقی منفعل، به فردی تبدیل میکند که خواهان و فاعل عشق است. محمودوند نیز همین کار را برای هویت ترنس در شعر فارسی انجام میدهد.
۴. تطبیق شعر محمودوند با جریانهای فمینیستی و کوئیر در ادبیات
۴.۱. شعر محمودوند و فمینیسم؛ بازتعریف نقشهای جنسیتی
ادبیات فمینیستی، همواره در پی شکستن نقشهای جنسیتی و بیان صداهای سرکوبشده بوده است. شعر محمودوند نیز، دقیقاً در همین راستا حرکت میکند.
«شکل خدایان هندو / میرقصم، امّا در آتش»
اینجا، شاعر تصویر خدایان هندو را که هم زنانه و هم مردانه هستند، به کار میگیرد. در اساطیر هندو، شیوا در قالب «آردهاناریشوارا» نیمی زن و نیمی مرد است؛ تصویری که بیانگر همزیستی دو جنسیت در یک پیکر واحد است.
این نوع بازی با مرزهای جنسیتی، در اشعار شاعران فمینیست و کوئیر نیز دیده میشود. برای مثال، «نازک الملائکه»، شاعر پیشرو عراقی، در شعری مینویسد:
«چرا زن نمیتواند خودش را از نو بیافریند؟»
این پرسش شاعرانه، مشابه همان چالشی است که در شعر محمودوند دیده میشود: تلاش برای بازآفرینی خویشتن در جهانی که اجازهی چنین تغییری را نمیدهد.
شعر هستی محمودوند و شعر نازک الملائکه، هر دو چالشی را مطرح میکنند که در قلب ادبیات فمینیستی و کوئیر قرار دارد: آیا فرد میتواند خود را دوباره بیافریند، فراتر از مرزهایی که جامعه برای او تعیین کرده است؟
الف: بازآفرینی هویت در جهانی سرکوبگر
این جملهی نازک الملائکه «چرا زن نمیتواند خودش را از نو بیافریند؟»، بیانگر مبارزهای است که زنان برای شکستن هویتهای قالبی تجربه میکنند. محمودوند نیز در شعر خود همین دغدغه را دارد، اما این بار از دیدگاه یک فرد ترنس که میان دوگانگیهای اجتماعی گرفتار شده است:
«تهمینهای شکل رستم / رودابهای شکل زالم»
اینجا، محمودوند مستقیماً اسطورههای جنسیتی را در هم میشکند و پرسش نازک الملائکه را در سطحی عمیقتر مطرح میکند: چرا هویتها باید در مرزهای زن و مرد محبوس شوند؟ آیا امکان دارد فرد، هویتی فراتر از این تقسیمبندیها برای خود بیافریند؟
ب: درگیری با سنت و محدودیتهای اجتماعی
نازک الملائکه در بسیاری از اشعارش از جایگاه زنان در جوامع عربی انتقاد میکند و نشان میدهد که چگونه سنت، مانعی برای شکوفایی فردی آنهاست. او در شعر «دختر خفته در خیابان»، مینویسد:
«ولمن تشكو؟ لا أحد ينصت أو يعنى
والناس قناع مصطنع اللون كذوب
خلف وداعته اختبأ الحقد المشبوب…»
«به که شکایت میکرد؟
هیچکس گوش نمیسپرد
و مردم، ماسکهایی مصنوعی بر چهره داشتند
پشت این لبخندهای دروغین،
کینهای سوزان پنهان بود…»
در این شعر که تصویری دردناک از دخترکی بیخانمان در خیابانهای بغداد را به تصویر میکشد، نازک الملائکه با زبانی احساسی و انتقادی، به بیعدالتی اجتماعی و بیتفاوتی جامعه در برابر رنج و محرومیت زنان میپردازد. این شعر را میتوان به نوعی بازتاب همان سؤالی دانست که او مطرح میکند: «چرا زن نمیتواند خودش را از نو بیافریند؟» زیرا جامعه، فرصت و حمایت لازم را برای او فراهم نمیکند.
محمودوند نیز در شعر خود، و به شیوهی خود، این محدودیتها را به چالش میکشد:
«یک سانسور اجتماعی / یک گفتوگوی محالم»
در نهایت، هر دو شاعر، به این نکته اشاره دارند که فرد، در برابر یک نیروی اجتماعی بزرگتر قرار دارد که اجازهی بازتعریف هویت را به او نمیدهد. نازک الملائکه از سرکوب زنان سخن میگوید، و محمودوند از سرکوب هویت ترنس، اما نقطهی اشتراک آنها، نفی حق انتخاب و تغییر هویت در جامعهای بسته است.
پ: شعر بهعنوان ابزار مقاومت و اعتراض
برای هر دو شاعر، شعر تنها یک ابزار هنری نیست، بلکه وسیلهای برای مقاومت نیز هست. نازک الملائکه، با زبان سمبلیک و تصاویر نوآورانه، ساختارهای مردسالارانه را به چالش میکشد. محمودوند نیز، با استفاده از تضادهای شدید، ایماژسازیها و استعارههای اسطورهای، نشان میدهد که چگونه هویت فرد، در کشمکش میان خویشتن درونی و انتظارات اجتماعی گرفتار شده است:
«من شاهد شعر حافظ / ساقی سکس و سکوتم / شمسـم، پر از مولویهـا/ معشوقهی قوم لوطم»
اینجا، شاعر از حافظ، مولوی و قوم لوط استفاده میکند تا نشان دهد که چگونه تاریخ و ادبیات، همواره نگاهی مردسالار و دوگانه به هویت داشتهاند. درست همانطور که نازک الملائکه میپرسد چرا زن نمیتواند خودش را بیافریند؟، محمودوند نیز از طریق این تصاویر ادبی، نشان میدهد که جامعه حتّی در بازتعریف اسطورههای خود نیز محدودیت ایجاد کرده است.
در نهایت، نازک الملائکه و هستی محمودوند، هر دو در تلاشاند تا شعر را به ابزاری برای پرسشگری و بازتعریف خود تبدیل کنند. یکی از جایگاه یک زن عرب که در جامعهای محافظهکار به دنبال آزادی است، و دیگری از جایگاه یک فرد ترنس ایرانی که میان مرزهای هویتی گرفتار شده است.
۴.۲. شعر محمودوند و ادبیات کوئیر؛ صدای هویتی ممنوعه
ادبیات کوئیر همواره بر تجربهی زیستهی افراد دگرباش تأکید داشته و تلاش کرده است که زبان مناسبی برای بیان این تجربیات بیابد. محمودوند در شعر خود، با استفاده از استعارههایی مانند «فریاد ممنوعه»، «گفتوگوی محال» و «دردی به پهنای تاریخ»، بر تابوشکنی و شکستن سکوت پیرامون هویت ترنس تأکید میکند.
این رویکرد را میتوان با شعر آلن گینزبرگ مقایسه کرد، که در Howl مینویسد:
«who let themselves be fucked in the ass by saintly motorcyclists, and screamed with joy»
«آنهایی که گذاشتند موتورسواران قدیس بهشان تجاوز کنند
و با لذتی آمیخته به خوشحالی، فریاد سر دادند.»
اینجا، گینزبرگ تابوی بیان تجربیات همجنسگرایانه را میشکند؛ همانگونه که محمودوند، تابوی بیان تجربهی زیستهی یک فرد ترنس را در شعر فارسی میشکند.
۵. نتیجهگیری:
شعر «من یک ترنسسکشوالم» از «هستی محمودوند»، نقطهی عطفی در شعر فارسی محسوب میشود. این شعر، نهتنها اولین بیان صریح هویت ترنس در شعر فارسی، از دیدگاهی غیرمردانه است، بلکه در بستر نظریات فروید و یونگ، بازتابی از کشمکشهای هویتی، سرکوب اجتماعی و تلاش برای فردیتیابی است.
همچنین، این شعر را میتوان در قیاس با آثار مشابه آن در ادبیات جهان، و در کنار جنبشهای فمینیستی و کوئیر جهانی قرار داد و بررسی کرد.
محمودوند، در این شعر، نهتنها هویت جنسی خود را اعلام میکند، بلکه با زبان و بیان شاعرانه و بدیع، و به شیوهی پستمدرنیستها با حرکت به سمت چندصدایی، در شعرش زبانی فرامردسالارانه میآفریند؛ او قلم (خودنویس) و حق ابرازوجود را از سلطهی مولف/راویهای مرد و حتّی زن، درمیآورد و در اختیار قشر ترنس قرار میدهد؛ قشری که در شعر محمودوند، دیگر ساقی سکس و سکوت، و یک ابژهی تحقیرشدهی جنسی و بیصدا نیست، بلکه حالا فاعل، و دارای صدا و نوشتار مستقل خودش شده است.
پیش از شعر محمودوند، تاریخ ادبیات فارسی با روایتهایی از دگرباشی جنسی و جنسیتی مواجه بوده است. در آثار منتشرشدهی دههی هشتاد ایران نیز (شعر محمودوند در همین دهه سروده شده)، بهعنوانمثال، سیدمهدی موسوی/ شاعر، شعری با راوی همجنسگرا را در کارنامهی شعری خود دارد:
«خاموش کردم توی لیوانت خدایم را/ شبها بغل کردم به تو همجنسهایم را»
که این خود نشاندهندهی گرایش بعضی از شاعران این دوره به چندصدایی، نوشتار فمنیستی و کوئیرنویسی است.
اما تا جایی که نگارنده بررسی و تحقیق نموده، پیش از هستی محمودوند و شعر مورد بررسی ما در این مقاله، شاعر دیگری به این شکل، از موقعیت ترنسبودگی سخن نگفته است. بهخصوص که آن شاعر، خود این موقعیت را زیسته باشد و آثارش نیز، از لحاظ معیارهای ادبی و زیباییشناسیک، درخور توجه و بررسی باشد.
منابع و مآخذ:
۱. آنتالوژی شعر معاصر؛ پانصد شاعر سدهی چهاردهم شمسی (۱۴۰۰). نشر الکترونیک سایهها
۲. فروید، زیگموند (۱۳۹۲). تمدن و ناخشنودیهای آن. ترجمهی خسرو همایونپور. تهران: نشر امیرکبیر.
۳. یونگ، کارل گوستاو (۱۳۷۲). روانشناسی ضمیر ناخودآگاه. ترجمهی محمدعلی امیری. تهران: نشر علمی و فرهنگی.
۴. فرخزاد، فروغ (۱۴۰۰). مجموعه اشعار. تهران: نشر نگاه.
۵. موسوی، سیدمهدی (۱۳۸۹). پرندهکوچولو نه پرنده بود! نه کوچولو!. مشهد: نشر سخنگستر.
۶. گینزبرگ، آلن (2006). Howl and Other Poems. San Francisco: City Lights Books.
۷. لرد، ادری (1984). The Collected Poems of Audre Lorde. New York: W.W. Norton & Company.
۸. سیاروچی، رابرت (2009). Sexuality and Gender in the Classical World. Oxford University Press.
۹. فرهنگ، ژانت (2011). Lesbian and Gay Literature. New York: Routledge.
۱۰. گابریل، تریش (2018). Transgender Literature and Cultural Criticism. Oxford: Oxford University Press.
۱۱. لارسن، آلیسا (2021). “The Queer Turn in Contemporary Poetry.” Poetry Review Quarterly, Vol. 29, No. 2.