خون می‌چکد از لابه‌لای آسمان‌ها
این‌ها شروع گریه‌های ابرِ زخمی‌ست
با من مدارا بیشتر کن مرد جنگل
در چشم‌هایم کینه‌ی یک ببرِ زخمی‌ست

گاهی خودم را از خودم گم می‌کنم، چون
غم، نقشِ من را در تنِ آیینه بسته
جز انتقام از من نخواهی دید چیزی
در پنجه‌هایم خشم کُشتن پینه بسته

این روزها با ضربه‌هایش بر تن من
تندیس یک انسان مبهم می‌‌تراشد
این زخم‌ها، این زخم‌های استخوان‌سوز
من را شبیه کوه، محکم می‌تراشد

با من سخن از راست‌قامت‌ها نگو مرد!
در چشم من پشت زمین قوز است، دنیا!
خشم دریدن در نگاهم حلقه بسته
من کینه‌هایم خانمان سوز است، دنیا

من ببر زخمی، ببر وحشی‌، ببر جنگم
اسطوره‌ای از جنس درد و رنج و کینه
با من مدارا کن که در هر پنجه‌ی من
خشم خدایان دروغین بسته پینه

من خالق مرگم، خدای نیستی‌ها
آتش گرفته کهکشان از ضجه‌هایم
آنقدر لبریز از شکوه انتقامم
که ترس هم می‌ترسد از سرپنجه‌هایم

این روزها سگ‌ناله بسیار است، اما
گوشَت برای ضجه کَر کن مرد جنگل!
در چشم‌هایم کینه‌ی یک ببر زخمی‌ست
با من مدارا بیشتر کن، مرد جنگل

کورش آریایی‌منش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *