به کدامین گناه کشته شُدید؟!
ای بلادیدگان در اعصار
وارثِ رنجِ دائمالتکرار
ارحمالراحمین در کشتار؟!
رَبًنا آتِنَا… عَذَابَ النًار…
شمس لااختیارهی مجبور
یوغ بندانهی بدن محصور
زیرخوابانِ نسبتاً منفور
به کدامین گناه کشته شُدید؟!
آه… ای دختران زندهبهگور
تا که آواز عشق سر دادیم
آیه آمد که پوزهبندان شد
پی پرسش، چرا… چرا… کردیم
این چرا بزم گوسفندان شد
تا دهانها به دوختن کوکاند
درد از سینهها حکایت شد
کوچه در کوچه مرگ میرویید
خانهها کلبههای وحشت شد
ماهرویان نصیب کفتاران
نعشهاشان نصیب کرکس شد
هر زن خودفروش پتیاره
ناگهان مریم مقدس شد
به کدامین گناه کشته شُدید؟
مرد، سهمت فقط مقابله شد
رفتهای با غرور برگردی
همسرت از فراق حامله شد!
آیه آمد که عشق جایز نیست
مطمعناً شکست خواهی خورد
نوعروست سیاه میپوشد
اندکی قبلِ حجله خواهی مرد…
میشود در خیالِ مردن خود
به دو تار سپید، دل خوش کرد
میشود در امید یک ناجی
هی لجن در لجن تراوش کرد
میشود شعر مضمحل باشیم
بیخیالانِ در بغل باشیم
وسط جشن “جوجه شاعرها”
خود خدا خواندهی “غزل” باشیم
به کدامین گناه کشته شُدید؟
قائمِ ذات ما مصیبت بود
تا گلو توأمان نکبت بود
آدمی منشأ کرامت بود
آدمی منشأ حقیقت شد
بحث داغی کنار منقل شد
“فاضلانی” که هی “نظر” دادند
مهملاتی که وحی مُنزَل شد!
سربهداران اگر چه سر دادند
از جسدها منارتر میشد
هر که از درد مشترک میگفت
عاقبت جیرهخوارتر میشد
روزهامان دچار وحشت شد
دردهامان، مباد تسکین است
کوچه را شمع خنچهای باید
“از کرامات شیخ ما این است”
میتراود جهندهتر از پیش
لخته از لالهها که پرپر شد
هیچ داغی چنین نخواهد کرد
با برادر که بیبرادر شد…
طفل معصوم خفتهی در گور
بیصدا گریه کن خطر دارد
دم نزن اعتراض جایز نیست
بندگی کن که دوستتر دارد
ارحم الراحمین بیرحمان
ای خطا خَلقِنا مِن الَانسان
ما که از زر شدن پشیمانیم
مرحمت کن دوباره مس گردان…
مرحمت کن اگر چه رحمی نیست
تار و پودت فقط کفن میبافت
شعر آمد دوباره شر بکند
این روایت ادامه خواهد یافت:
هر چارپاره چل ستونش بیستونتر
با مشتهاتان هر دهانی غرق خونتر
هر ممکنی با غیرممکن منتفی شد
شعر از خودش بیرون جهید و مثنوی شد
بادا که خالق از خلایق رو بگیرد
این مثنوی با وزن دیگر خو بگیرد
مادر چه خواهی کرد طفل خیرهسر را؟
طاقت بیاور “روفیا” داغ پسر را
دوشیزهای یارای آغوشم ندارد
این مرد باید در کفن سر در بیارد
من میپذیرم نطفهای ناکام باشم
هرگز مبادا تا که من آرام باشم
شیطان نوید آورده از نسناسهاتان
بوی تعفن میدهد وسواسهاتان
مادر… صراط مستقیمم هم حرامست
اصلا جوازِ دفن و ترحیمم حرامست
در سینه گورستانی از آمال دارم
یک نعش مغرورم که استقلال دارم
در شهرتان این چارگوش دائمالدرد
هر بیشرف هر بیشرفتر را بغل کرد
از هفتههامان هشت روزش درد دارد
هر واژه از هر جملهای پیگرد دارد…
در شهرتان نامرد دارد… بَرکَتالله
مشتی سگِ ولگرد دارد… بَرکَتالله
در سفرههاتان شیخ و شاهان غوطه خوردند
این شهر فصلی سرد دارد بَرکَتالله…
آیا کسی دستی به یاری میرساند؟
از حلق این گرگینهها حق میستاند؟
یک نیم مرده، نیم دیگر در حصارند
تنها جماعت جرات لبیک دارند…
ناجی به مسلخ میبرندم سر بیاور
سرشار کابوسم تو خوابآور بیاور
تا این که عبرتساز این مردم بمانم
بر سنگ گورم لالهی پرپر بیاور
چیزی به غیر از رنج هستی در برم نیست
اندیشهای از جنس مغز خر بیاور
تعجیل کن… تعجیل کن… دریاب ما را
یا وعدههای خوب دیگر تر بیاور
هر گرگتر در جسم آدم مستتر شد
شیطان به حلاجی رسید و دربهدر شد
باری خدایا… از گناهانت گذر کن
از شرّ خود ما را به شیطان مفتخر کن
یک تودهی طاعونیام من را برانید
واگویههایم دردسر دارد، نخوانید
من خط بطلانی به سمت آسمانم
مضحکترین مردار جمع مردگانم
سنگ لحد درهم زدم بادا بیایی
بیرون زدم از گور خود ناجی کجایی؟!
شایان صالحی