تنهاتر از هر میلهی پرچم کنار مرز
از خود فراریام شبیه داغ، مثلِ جیز
یکدفعه میآیی کنارم، بوسه و آغوش
از لای پِیپِرها، کنار دود و بطرِ چیز
تنها منم با قرصهایِ حلشده در خون
تنها منم با فکر تو، لبهات، آغوشت
تنها میان گریههای بالِشِ خیسم
تنها شبیه زمزمههایی در گوشت
زُل میزنم به اشتیاقِ توی رگهایم
این تخت خوابآلوده و این تیغ حل در خون
زُل میزنم به تاب تویِ گیسهایِ خود
به بودنِ تنهام؟! به اِلزام در قانون؟!
پِر پِر پِ پِر پِر پِر پِ پِر پِر لامپ مهتابی
آرام میگیرم ولی، : پیشم نمیخوابی؟
■
صحنه عوض شد که دوباره بوسههامان بود
نقشِ یکِ بازی ما در اوج شب بودن
آرام میگیرم، بگو تنها، بگو، مَردَم
در محضرت من گوشم و تنها تو لب بودن
غرق تو میباشم شبیه ساحلِ در مَد
گیجِ تو هستم، گیجتر از گیج رویِ تاب
من را حواسم هی به تو پَرت و به تو… دَرّه
من را نیازِ توست مثلِ ناخن و اعصاب
[گُل در بَر و مِی در کف] و آغوش تو بازست
یک لحظه هم از تو کشیدن دست را، هرگز
از گوشهیِ لبهای من پاکش بکن، : عشقم
جاماندهیِ ارضای دیشب را، سُسِ قرمز
پِر پِر پِ پِر پِر پِر پِ پِر پِر لامپ مهتابی
صحنه عوض شد، راحت و آرام میخوابی
■
: کمک کن بذاریمش روی برانکارد.
– تموم کرده؟
: آره.
– ولی داره لبخند میزنه.
: میگن بلافاصله بعد از مرگ انسان توی هشت دقیقه کل زندگیش مثل یه فیلم از جلو چشماش رد میشه، شاید الان که داره لبخند میزنه رسیده به خاطرات خوبش با خانوادهش، دوستاش.
– شایدم الان رسیده به خاطراتش با عشقش.
علی سالاروند