پشت بخارِ پنجرهای برف میزند
یک ردّ پای خونزدهای در پیادهروست
بُمبُم، صدای قلب… نفسهای منجمد…
یک جعبهی روبانزدهای روی میزِ توست
■
دیوار، آخرِ همهی راههای من
معشوقهام، تِلِویزیونِ اتاق من!
چیزی نمانده است از این چهره ظاهراً
جز یک زبان سرخ، دو تا چشم، یک دهن
چشمم هزار برکهی خشک است، قلبِ من
ماهیِ خستهای که به دریا نمیرسد
در گوشهی اتاق، خدایی به نام هیچ!
دستم… دراز میکنم… امّا نمیرسد
■
«میخوام واسهت یه شعر بگم، دفترم کجاس؟
من خستهام عزیز، میاری کنارِ تخت؟»
یک صفحهی سفید، درختانِ خطخطی
خط پشتِ خط وَ ریل قطاری کنار تخت…!
■
حجم جهانِ من پُرِ از عطر یاس بود
هنگام باد از وزشِ روی دامنت
حالا جهانِ من پُرِ از بوی گند یاس!
از سوتِ یک تِرَن وسطِ راهآهنت!
از تو جلو زدند دو تا کفش قرمزت
خود را درون یک چمدان مشت کردی و
کُشتی مرا و سوتزنان مُثله کردی و
رفتی و باز سوتزنان پشت کردی و…
بازیِ ما تمام شد و دست رو نشد
روی دلی که زخم زدی هی نمک بپاش!
حالا زبانِ سرخ، دلم را به باد داد
روی زبان من تف و لعنت به «کاش… کاش…»
لعنت به دستِ حلقه شده دور گردنت!
لعنت به سایههای من و تو، قدمقدم!
لعنت به چشم خیرهی من، چشمهای تو!
لعنت به این زبان که به تو گفت: «عاشقم!»
یک تیغ توی دست، زبانی به رنگ سرخ
باید زبان برید اگرچه که دردناک
روی بخار آینه خونم شَتَک زدهست
روی بخار آینه یک واژه است: “!FUCK”
مثل زمینِ یخزده از برف، من سفید
مثل «جوکر» جریده شده صورت و لبم
در جعبهی روبانزده یک تکّهی زبان
سیفون… صدای آخرِ تنهاییِ شبم!
■
پشت بخارِ پنجرهای برف میزند
یک ردّ پای خونزدهای در پیادهروست
بُمبُم، صدای قلب… نفسهای منجمد…
یک جعبهی روبانزدهای روی میزِ توست
مصطفی اعلایی
سلام مصطفی عزیز امیدوارم حالت خوب باشه . سه سال پیش اکانت اینستاگرام ت خیلی یهو پاک شد و خبری ازتون نبود نمیدونم هنوز ایمیل هات چک میکنی یا نه ، اما دوست دارم بدونم حالت خوبه یانه .
سلام آقای مهندس
چرا خبری از شما نیست ؟؟؟؟