به من نگاه کن
به شب
که از تیرگی انگشتانم میتراود
به گودی چشمانم
که از انتظار پر شده است
مگر کلام آخرت چیزی از امید در خود نداشت؟
شب ادامه پیدا میکند به حرکت موها در میان انگشتان
به لختی ساعت برای کشیده شدن
مگر کلام آخرت چیزی از دیدار در خود نداشت؟
به من که از فراموششدگانم
و به تو که از همان دستهای
اجازه بده
چیزی را به خاطر آوریم
تصویری از آخرین کلمات کشنده
که بر گلو میخراشیدند
و در جمجمه فرو میرفتند.
پریاتفنگساز