توی بیغولههای ویرونی
زندگی کردن از محالاته
گرچه این سفره آبونون داره
سیر خوردن از احتمالاته!
تا بگی که: ننه ننه من نون…
توی بند دُوی اوین جاته!
قاتق نونمون توو زندونه
قاتل جونمون ولی آزاد
اونکه جمعه قرارِ «آمد» داشت
گفته پول کرایهشو میخواد
یه نفر نفت خورد و قاطی کرد
زد و نونش توو خون من افتاد
گورخوابای لعنتی! گم شید
مردههامون معطّلن توو صف
مُردهشورای خسته میدونن
شستن جای ساچمه با کف؟!…
گفت هر خونه چار تا بچه…
دارهامون نَمونه بیمصرف
بازجوها کلافهان دیگه
حق سختیِ کار میگیرن
کارگرها رو میکُشن اما
کارگرها چرا نمیمیرن؟!
بسکه خون خورده، دکترش گفته
گُلُبولای قرمزت سیرن!
جسدامون بهراه میافتن
یه نفر ردّ خونو میلیسه
گیر دادن لباسشخصیها
کفناتون برای چی خیسه؟
داره بارون میباره توو زندون
یه نفر ماجرا رو بنویسه
#شعر از حسن تافی