فرو می‌کرد در جانم نگاهش را
زنی از ایل خنجر، نسل ویرانگر
برایم خواب‌ها دیده در این دیدار
خدای خشمگین شعر پیغمبر

برایم آسمان سوغات می‌آورْد
نزول ممتد باران پاییز و…
زمین هم خیس و بارانی؛ بدون یار
شبیه آخرین پیکار پرویز و…

و ساعت‌های دست مردم نادان
نشان می‌داد، باید رفت در گوری
نشان می‌داد فردا هم جهان خسته‌ست
شبیه رفت‌وآمدهای زنبوری

صدای گرگ شبگردی به گوشم خورد
صدای شوهرت با پنجه‌ای خونین
الهی زنده باشی ماه و آهویم!
برای بوسه‌های داغ فروردین

برای بودنت وقتی که نابودم
برای خنده‌ات وقتی که غمگینم
برای مهر بی‌حدّت که محدود است
برای شانه‌ات وقتی که چرکینم

خیالت را رها کردم، سپس مُردم
کفن‌پیچ و معلّق تا خدا رفتم
خدا در زیر کیهان، بذر شک می‌کاشت
و من تا انتهای خوشه‌ها رفتم

جهان خالی‌ست از ابعاد معروفش
تمام عالم هستی خیال بکر
مکان: یعنی که من باشم فقط در خود
زمان: یعنی تغیّرهای من در فکر

کشاورز شرور عالم بالا
خدای خشمگین شعر پیغمبر
خدای خسته از کیهان و تنهایی
زنی با حیله‌ای هم‌ارز جادوگر

نگاهی کرد سمت عالم پایین
نگاهش مثل اهریمن سیاهم کرد
و نازل شد نخستین سوره‌ی شاعر:
بخوان با من! زنی زیبا تباهم کرد

زنی زیبا تباهم کرد با نامش
نگاهش، خلقتش، مهرش… وَ پیغامش
قلم می‌زد طبیعت را به یک لحظه
خدای شعر شاعر، قبل اعدامش

مرا کشتی خدابانوی شهر شعر؟
مرا کشتی تمام حرف شاعرها؟
مرا کشتی حضور و مظهر هستی ؟
مرا کشتی دلیل دور زائرها؟

تو را در اولین دیدارمان کشتم
تو را در آخرین پیکارمان کشتم
سپس من با زبانت شعرها گفتم
خدا را در جهان زارمان کشتم

خیالت را رها کردم، سپس دیدم
فرو می‌کرد در جانم نگاهش را
زنی قاتل شبیه لحظه‌ی خلقت
زنی که کشت معشوق تباهش را

و من مردم، سکوت و وحشت مردن
زمان را در خلأ می‌کشت با بوسه
لبش در راه شیری چرخ زد بی من
تنش دریای مروارید بی‌کوسه

عدم را لحظه‌ای دیدم خدابانو
عدم ماتم گرفته شکل هر بی‌یار
تنم لرزید، وقتی گفت: آنی باش!
و من کیهان شدم کیهان در دادار

اتم‌های نگاهم سمت عرش تو
اتم‌های وجودم غرق اشک و خون
اتم‌های زبانم وقف مدح عشق
اتم‌های جهانم عاشق و مجنون

اتم‌هایم فرو پاشید از تبعیض
تمام ذهن من معطوف رفتن بود
به سمت قهقهرا رفتم که فهمیدم
نگاه قلب تو، از جنس آهن بود

درونم را پر از آهنربا کردم
تمام عرشیان از حرص می‌مردند
درون لوح خواندم سرگذشتی را
و دیدم اهل دوزخ سیب را خوردند

چرا خوردی؟ فریبم داد این حوا
چرا خوردی؟ فریبم داد این شیطان
چرا خوردی؟ فریبم داد این آدم
چرا خوردی؟ برای شهوت عصیان

لباس آسمان را کند و بعد از آن
برای عشقبازی گیسوانش را…
ستون پای تو لرزید از شهوت
ندارم طاقت و تاب و توانش را

صدای ناله‌ام در ناله‌هایت گم
صدای گرگ شبگردی به گوشم خورد
تفنگم زوزه‌اش را کشت و دیدم من
کنار تخت تو، مردی به آنی مرد

زمان وحشت اعدام فهمیدی
فرو می‌کرد در جانت نگاهش را
زنی از ایل خنجر نسل ویرانگر
خدایی گمشده با اهرمی پیدا

خدای خالق اعدام بی‌پایان
خدای حاکم و محکوم در کیهان
خدای جابر و مجبور در خلقت
خدای رد و طرد حضرت شیطان

خدایی از تبار خنجر و شمشیر
که بعدِ مردنم با گریه می‌خوابید
زنی با روح غمگین، چشم افسونگر
که بعد مردنم از عشق می‌نالید

محمد‌مهدی سیاوشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *