در نگاهت، شهریاری خواب نیست؟
شاعری، شعری، شرابی، باب نیست؟
من تنفس میکنم چشم تو را
اینچنین دیوانگی، اعجاب نیست؟!
صورت ماهت، نگاهت به کنار
قلب سبزت ریشهاش کمیاب نیست؟
حافظیه، سعدیه، باغ ارم
شهر شیرازی و این جذاب نیست؟
اصفهان چشمهایت، زندهرود
شهد شیرین لبت، قطاب نیست؟
رود بارانی درونم دائمی
اینچنین در قعر دریا آب نیست!
کهشکان است و جهانی، بودنت!
کلّ دارایی شب، مهتاب نیست؟
از درونم ساز میآید، بهار
عطر نارنج غزل، مضراب نیست؟
تو ثریایی، خیالی «ای پری»!
این خدای چشم تو، محراب نیست؟
#شعر از مجید پیامنی