داخلی. روز. ماشین
امیر در حالی که سیگار می کشد، مشغول رانندگی در جاده است. به ساعت نگاه میکند و سرعتش را بیشتر میکند. ماشین را در مسیر جاده میبینیم که در حال حرکت است. [تیتراژ روی تصویر با رنگ قرمز] لابهلای صدای موزیک ضبط، صدای دیگری میشنویم. گوشی امیر است که در حال زنگ خوردن است. امیر لحظه ای به گوشی نگاه میکند و ناگهان ماشین به چیزی برخورد میکند و امیر به شدت ترمز میکند. لاستیک ها روی آسفالت کشیده میشود.
خارجی. روز. جاده
امیر از ماشین پیاده میشود و به سگی که خون زیادی ازش رفته و نیمهجان است، نگاه میکند. کنارش زانو میزند نسبت به اتفاق افتاده بیتفاوت است، به اطراف نگاهی می اندازد. اطراف زمین های خاکی بلااستفاده است. آشغالهای زیادی در گوشهای روی هم تلنبار شده است. صدای مگسها لابهلای صدای زوزهی سگ شنیده میشود. کمکم صدای وزوز مگسها غالب میشود و دیگر صدای زوزهی سگ را نمیشنویم. امیر آخرین پک سیگارش را میکشد و سیگار را به گوشه ای پرت میکند بلند میشود و سوار ماشین میشود. به پیغام تلفنش گوش میدهد.
صدای سوگل: الو؟ الو امیر کجایی؟ وسایلارو سفارش دادم دارن میارن برسون خودتو
امیر گوشی را روی صندلی کنارش پرت میکند. روی صندلی جعبهی کادویی را که با روبان قرمز بسته شده، میبینیم. در ماشین را میبندد و راه میافتد.
داخلی. غروب. حمام
چراغ حمام روشن میشود و امیر وارد حمام میشود و دوش را باز میکند و زیر دوش میرود. به طبقهی شامپوها نگاه میکند و شامپویش را برمی دارد. به شامپوی دیگری که رویش تصویر زنی هست نگاه میکند. شامپویی که قبلاً برداشته بود را سرجایش میگذارد و شامپوی زنانه را برمی دارد. شامپو را کف دستش می ریزد و بو میکند و به صورتش می مالد. دست امیر را میبینیم که آب گرم را بیشتر و بیشتر باز میکند و بخار همهجا را میگیرد.
تقه ای به در می خورد.
صدای سوگل: زود باش وقت نداریم
داخلی. شب. اتاق خواب
p.o.v امیر را میبینیم که از پنجره به بیرون نگاه میکند. جوری که از بیرون معلوم نشود. صداهای زمزمهی جمعیتی را از داخل خانه اما بیرون از اتاق میشنویم. از پنجره ماشینی را میبینیم که جلوی در خانه پارک میکند. زنی از سمت کمک راننده پیاده میشود. دست مردانه ای را میبینیم که از پنجرهی ماشین سمت راننده بیرون است. زن داخل خانه میشود.
سوگل سرش را داخل اتاق میکند.
سوگل: نیومد؟
امیر: چرا… اومد
سوگل از اتاق بیرون میرود.
صدای سوگل: هیسسسسسس اومد…. مهرداد حاضری؟
برای لحظه ای سکوت میشود. امیر همچنان به ماشین پارک شده جلوی در خانه نگاه میکند. صدای باز شدن در خانه را میشنویم. پشت سرش صدای فشفشه ها بعد دست و سوت و همخوانی تولدت مبارک جمعیت را میشنویم.
صدای سایه: واااای دیوونه ها عاشقتونم
امیر سیگاری روشن میکند. صداهای تبریک تولد از بیرون اتاق همچنان شنیده میشود. صدای خنده ها اوج میگیرد و امیر چند پک به سیگار میزند و بعد از چند ثانیه ماشین حرکت میکند و میرود. امیر سیگارش را بیرون پرت میکند و پنجره را میبندد. حالا صدای موزیک از بیرون اتاق شنیده میشود. امیر در آینهی میز توالت نگاهی به خودش میکند. آینه به گونه ای است که دو تصویر از او در آینه میبینیم. از اتاق خارج میشود. جای تابلویی روی دیوار بین میز توالت و در، دیده میشود.
داخلی. شب. پذیرایی خانه
صدای موزیک بلند است و عده ای در حال رقص هستند. چراغ ها خاموش است و نور بلک لایت روشن و خاموش میشود. امیر جمعیت رقصنده را دور میزند که چشمش به سایه در نقطه مقابلش میافتد. نگاهشان تلاقی پیدا میکند و نور دائم تصویر را روشن و تاریک میکند. در میانشان افرادی در حال رقص میبینیم. افراد رقصنده لباس های رنگی براق پوشیده اند که در نور بلک لایت می درخشند. اما لباس های تن سایه و امیر تیره است و تنها چهره شان نمایان میشود. امیر هم کمکم شروع میکند به رقصیدن. رقصنده ها به شکل های مختلفی و با آهنگ راکی که در حال پخش است، بریک دنس می رقصند و جاهایشان دائم عوض میشود اما امیر تنها به یک مدل و فقط سر جای خودش، همان طور که به سایه زل زده است، می رقصد. صدای دست و سوت جمعیت اوج میگیرد.
داخلی. شب. آشپزخانه
چراغ ها روشن و صدای موزیک کمتر شده است و بیشتر صدای حرف های جمعیت و خنده هایشان به گوش می رسد. امیر در یخچال را باز میکند و کیک بزرگی را از یخچال بیرون می آورد و روی کابینت میگذارد.
صدای سایه را از پشت سر امیر میشنویم.
سایه: تو زحمت افتادی
سایه پشت سر امیر ایستاده است. او همان زنی است که از داخل ماشین پیاده شده بود.
امیر: من واسه تو هر کاری می کنم
سایه: بی خیال امیر، تو هر کاری کردی فقط واسه خودت بوده
امیر: به خاطر اینه که من تو رو جدا از خودم نمی دونم
سایه: این جواب امشب من نیست
امیر که از داخل کشوی کابینت چاقوی بزرگی برداشته رو به سایه میکند و چاقو را زیر چانه اش میگذارد و سر سایه را بالا میبرد. چند لحظه به او نگاه میکند سپس دستهی چاقو را به سمت او میگیرد.
امیر: نمی خوای به مهمونات کیک بدی؟
سایه چاقو را میگیرد و همراه کیک از آشپزخانه خارج میشود.
صدای صوت و دست جمعیت را میشنویم.
صدای سایه: بیخود به دلتون صابون نزنین تا کادو ندین از کیک خبری نیست
سوگل وارد آشپزخانه میشود به سمت کابینتی میرود که پیش دستی و چاقو و چنگال بردارد. به امیر نگاهی می اندازد که سماور را روی گاز میگذارد و زیرش را روشن میکند.
سوگل: امشب کلی دوستاتو سورپرایز کردی
امیر: اونا دوستای خواهرتن نه من
سوگل: تو و سایه ندارین که، پاشو بیا دیگه
صدای بلند دست وسوت را میشنویم.
سوگل: بیایا
سوگل از آشپزخانه بیرون میرود و به سمت کیکی که سایه بریده میرود و به سایه کمک میکند که تکه های کیک را داخل پیش دستی بگذارد. مهرداد در پخش کیک ها به مهمان ها کمک میکند.
مهمان1 (آقا): یعنی دیشب امیر زنگ زد شوکه شدیم… مرسی
مرد ظرف کیک را از مهرداد میگیرد.
مهمان 2 (خانم): آره سورپرایزمون کرد، گفتیم چی شده امیر خان تحویل گرفته
مهمان 3 (آقا)[تکه از کیک در دهان]: امیرخان رخ بنما دادا، چقد تازه ست کیکش
سوگل: امیر کلا زیاد حوصله شلوغی نداره،[صدای بلند تر] امیر جان بیا من چای رو می ریزم
مهرداد به سمت سوگل رفته که ظرف بعدی را بگیرد.
مهرداد[پچ پچ کنان]: آشپزخونه ست؟
سوگل به نشانهی تایید سرتکان میدهد.
مهمان 2 خانم: راستش سایه ما فکر می کردیم برنامه هامونو دوست نداره که نمیاد
سایه: بهرحال ممنونم که اینجایین
مهرداد بشقاب بعدی را به مهمان دیگری میدهد.
مهمان 4(خانم): از امیرخان باید تشکر کنی
مهمان1(آقا) عاشقم من
مهرداد به سمت سایه و سوگل میرود. که ظرف بعدی را بگیرد.
مهرداد[رو به سایه با همان لحن پچ پچ کنان]: وقتی نمیاد بازم چه دعوت کردنیه خب
مهرداد ظرف کیک بعدی را میگیرد که به مهمان بعدی بدهد.
سایر مهمان ها همراهی اش می کنند: عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم
سوگل[رو به سایه و اشاره به مهرداد]: این تازه اومده هنوز خیلی امیرو نمیشناسه
سوگل در حین گذاشتن کیک در بشقاب، تکه ای از کیک روی لباسش می ریزد.
سوگل: آخ آخ
سایه: برو بشورش تا لک نشد
سایه ظرف را از دست سوگل میگیرد.
سوگل: یه لباس ازت برمی دارم بپوشم تا اینو بشورم
سوگل به سمت اتاق خواب میرود.
سایه : نه چیزه…
مهرداد حواس سایه را پرت میکند.
مهرداد: کیک امیرو ببرم یا میاد؟
مهمان ها در حال خوردن کیک و خواندن ترانه هستند.
داخلی. شب. اتاق خواب
سوگل وارد اتاق میشود و در را میبندد. در آینه به لک لباسش نگاه میکند. در کمد دیواری را باز میکند و با تعجب می بیند که نیمی از کمد خالی است. لباس ها را بررسی میکند و فقط لباس های امیر است. تابلوی عکس عروسی امیر و سایه را داخل کمد می بیند. به جای تابلوی روی دیوار بین میز توالت و در نگاه میکند.
داخلی. شب. پذیرایی/ آشپزخانه
مهرداد ظرف کیک به دست به آشپزخانه میرود. امیر را می بیند که در حال ریختن آب جوش به داخل استکانی است. آب سر رفته و روی دستهای امیر می ریزد اما امیر توجهی نمیکند.
مهرداد: امیر
مهرداد بلافاصله بشقاب را روی کابینت میگذارد و شیر سماور را میبندد. استکان را از دست امیر میگیرد و روی ظرفشویی میگذارد. دستش می سوزد و در هوا تکانی میدهد.
مهرداد: چی کار می کنی؟
مهرداد دست امیر را به سمت ظرفشویی برده و زیر آب سرد میگیرد.
مهرداد: می خوای بریم بیرون یه سیگار بکشیم؟
امیر: باید بریم پیش مهمونا… سایه اینجوری بیشتر دوس داره
مهرداد امیر را به بیرون از آشپزخانه هدایت میکند.
داخلی. شب. اتاق خواب
سوگل به سمت کشوها میرود. بعضی از کشوها تقریبا خالی است و فقط دو سه تا لباس زنانه دیده میشود بعضی دیگر پر است از وسایل امیر. صداهای جمعیت که را میشنویم که از دیدن امیر اوج گرفته است و در حال تبریک گفتن و اظهار خوشحالی از دیدن امیر هستند. سوگل به ته سیگارهای مانده روی جا سیگاری کنار تخت که تعدادشان خیلی زیاد است نگاه میکند. چندتایشان نیز روی زمین کنار تخت افتاده است. به تخت نگاه میکند که یکطرفش دست نخورده است. روی میز توالت را می بیند که تنها یک اسپری مردانه و ژل سر و ریش تراش امیر و زیرسیگاری دیگری پر از ته مانده های سیگار است. صدای ترکیدن یکی از بادکنک ها و جیغ یکی از مهمان ها بلند میشود. بلافاصله صدای موزیک از بیرون دوباره اوج میگیرد. سوگل از اتاق بیرون میرود.
داخلی. شب. پذیرایی
سوگل از اتاق بیرون می آید و ازلابهلای جمعیت در حال رقص خودش را به آشپزخانه می رساند. نورها خاموش و روشن میشوند. لحظه ای که همهجا روشن میشود سوگل به آشپزخانه نگاه میکند اما امیر نیست. مهمان 2(خانم) را می بیند و به سمتش میرود.
سوگل: امیر رو ندیدی؟
صدای موزیک بلند است و صدای سوگل شنیده نمیشود.
مهمان 2(خانم): چی؟
سوگل[فریاد میزند]: امیر، امیرو ندیدی؟
مهمان [فریاد]2: فک کنم با…. اسم نامزدت چی بود؟
سوگل[فریاد]: مهرداد
مهمان 2[فریاد]: با مهرداد رفتن بیرون، یه چیزیش شد نفهمیدم
سوگل در لحظهی روشنایی نور، سایه را می بیند که از دستشویی بیرون می آید. به سمتش میرود.
سوگل: سایه
داخلی. شب. اتاق خواب
سایه در حال سیگار کشیدن کنار همان پنجره ای که قبلاً امیر ایستاده بود، می ایستد. چشم هایش قرمز است جوری که انگار گریه کرده است. از بیرون همچنان صدای موزیک می آید.
سایه: درگیر عقدت بودی دیگه چیزی نگفتم. نمی خواستم ناراحتت کنم
سوگل: ولی باید می گفتی
سایه: آره ولی دوست نداشتم مهرداد…
سوگل: تو به مهرداد چی کار داشتی؟ به من می گفتی، خب پس دیگه جریان این برنامه چیه؟
سایه: صبی زنگ زد گفت بیا اول خودمون به توافق برسیم بعد بریم دادگاه، نمی دونستم می خواست سورپرایزم کنه
سوگل: آره دیشب به همه زنگ زده به منم گفت وسایلارو بگیر و نمی دونم سورپرایزه چیزی نگو و …
سایه: دلم می سوزه براش سوگل دلم واقعا براش می سوزه خیلی تنهاست اما به خدا هر وقت دلم براش سوخت، خودم بیشتر سوختم چند ساله دارم با ترحم ادامه می دم سوگل تو نمی دونی
سوگل: اون بنده خدا می خواد لطف کنه اما بلد نیست
سایه: از بیرون لطفه اما از توو داغونم کرده…
سایه برمی گردد که خاکستر سیگارش را در زیرسیگاری پر از ته مانده های سیگار، بریزد. سوگل جای زخم کوچکی روی صورت سایه می بیند.صدای موزیک کمتر از قبل میشود و سرو صدای مهمان ها کم و بیش شنیده میشود.
سایه: وقتی فهمید درخواست طلاق دادم می دونی چه لطفی در حقم کرد؟ زد تمام تابلوهامو شکوند. تابلوهای من، تابلوهایی که یه عمر براشون زحمت کشیده بودم گالری می خواستم بزنم، یادته؟
سوگل: امیر؟
سایه: منم چند روز پیش که نبود اومدم تمام وسایلامو جمع کردم و بردم
سوگل: از امیر بعیده
سایه: تنها چیزی که ازش می دونم اینه که هیچی ازش بعید نیس
سوگل: حالا اگه نخواست طلاق بده چی؟
سایه: وکیلم گفت درخواست سلامت روان و ازین چیزا که باید یه روانشناس تاییدش کنه میدیم
سوگل: تا این حد؟
سایه: اتفاقا اون منو رسوند گفت برو بالا اگه وضعیت مشکوک بود سریع بیا پایین
تقه ای به در می خورد و مهرداد سرش را داخل اتاق می آورد.
مهرداد: شما دوتا کجایین؟ مهمونا دارن میرن
سایه سیگارش را خاموش میکند.
سایه: امیر کجاست؟
مهرداد: پایینه، خوبه
سایه نگاه تشکر آمیز به مهرداد میکند و از اتاق خارج میشود.
صدای مهمان ها که در حال تشکر از سایه هستند.
مهرداد: به نظرم امشب سایه اینجا نمونه بهتره
سوگل با سر تایید میکند.
داخلی. شب. آشپزخانه
سایه در حال گذاشتن ظرف های کیک خورده در سینک ظرفشویی است که صدای بسته شدن در می آید. کمی می ترسد و از آشپزخانه خارج میشود.
داخلی. شب. پذیرایی
سایه به سمت مبل میرود که کیفش را بردارد. روی میز و زمین پر از کاغذ کادو و کادو است. امیر به او نزدیک میشود و همان جعبه با روبان قرمز سکانس اول را جلویش میگیرد.
سایه: این اون چیزی نیست که امشب به خاطرش اومدم
امیر: تو اون چیزی که می خوای رو فردا میگیری. قول می دم. فقط امشب تولدته بذار جشن بگیریم
سایه: گند زدی به همه چی اونوقت جشن می گیری؟
سایه رد میشود که به سمت در خروجی برود. امیر جعبه را روی میز میگذارد. حلقه اش را در می آورد.
امیر: اینو مگه نمی خوای؟
سایه: تو چه بخوای چه نخوای من جدا میشم امیر
دستگیره را می چرخاند، در قفل است و باز نمیشود. عصبی میشود و چند بار دستگیره را بالا و پایین میکند. داخل کیفش را می گردد تا کلید هایش را پیدا کند.
امیر: نگرد نیست
سایه: امیر دوباره دیوونه بازی درنیار درو باز کن من برم
امیر: قبلنا عاشق همین دیوونه بازیام بودی.
امیر آرام آرام به سمت سایه میرود.
سایه: دیگه نیستم امیر، دیگه خسته شدم می فهمی؟
امیر: تو از من خسته نشدی از خودت خسته شدی. این تشکیلاتی که چند وقته دورتو گرفته داره خفه ت می کنه نه من. ما چیزی کم نداشتیم نیاز به کسی نداشتیم
سایه: تو شاید ولی من نیاز داشتم من دلم یه زندگی عادی می خواست مثل بقیه
موبایل سایه زنگ می خورد.
امیر: سایه تو یه ترسویی که فقط بلدی خودتو پشت بقیه قایم کنی. پشت تابلوهات پشت دوستات الانم پشت خواهرت… جواب بده، دوست داری برو من کاریت ندارم فقط تا آخر عمرت این ترس با تو می مونه
امیر حلقه اش را دستش میکند. سایه نگاهی به حلقهی امیر می اندازد. تلفنش را جواب میدهد.
سایه: جانم؟ … نه عزیزم خوبم… نه نه چیزه…. می دونم بهش بگو نگران نباشه… باشه حواسم هست… برید شما… باشه
امیر جعبه کادو را دوباره از میز برمی دارد.
امیر: سایه من حرفی ندارم. ما فردا جدا میشیم. فقط یه امشبو با من باش. ما تا آخر عمرمون فقط همین یه امشبو داریم که با همیم
سایه چند ثانیه به امیر نگاه میکند. امیر با چهره ای مهربان کادو را در مقابلش میگیرد.
سایه کادو را میگیرد. به سمت مبل میرود و کیف را روی مبل میگذارد. روبان دور جعبه را باز میکند.
سایه: دلم برات تنگ میشه ولی کاری نمیشه کرد. بهرحال زندگی جریان داره بازم
امیر: بعد از مامانم تو جریان داشتی ولی بعد تو کسی نیست…
سایه: خدابیامرزدش
سایه از داخل جعبه یک گوی کوکی شیشه ای بیرون می آورد.
امیر: یادته؟
سایه به گوی نگاه میکند. لبخندی میزند.
سایه: دیوونه اینو از کجا آوردی؟
امیر: بهت گفته بودم یادگاریهامونو دور نمیریزم.
سایه: اصلاً یادم نبود این…
سایه گوی را کوک میکند و روی میز میگذارد. صدای موزیک ملایمی از گوی چرخان بلند میشود.
سایه: فک کردم تو اسباب کشیا گم شده
امیر دستش را به طرف سایه دراز میکند.
امیر: یه امشب سایه…
دوربین به گوی نزدیک میشود و ما فقط حرکات منظم پای امیر و سایه را میبینیم که ظاهرا در حال رقصیدن هستند. دوباره گوشی سایه زنگ می خورد.
سایه سرفهای میکند. پاهای سایه فاصله میگیرد و به سمت مبل میرود و از کیفش گوشی را برمیدارد. امیر را می بیند که به سمت آشپزخانه میرود.
سایه: جانم عزیزم؟
سایه پنجرهی پذیرایی را باز میکند. کمی پرده را کنار میزند و به پایین نگاه میکند.
سایه: الو؟ نه گلم برید شما [سرفه میکند] من خوبم خیالت راحت… بگو نگران نباشه، فردا می بینمتون… قربونت عزیزم
سایه دستی تکان میدهد. به سمت مبل میرود که روی آن بنشیند.
سایه: انقد بهم کادو داده بودی که دیگه جا نداشتم حتی اینو قایم کنم اتاق سوگلم پرشده بود از کادوهای تو[باز هم سرفه میکند]
صدای موزیک قطع میشود. امیر با یک لیوان پر از آب به پذیرایی میرود.
امیر: تو اون شب اینو نگرفتی گفتی بابام فهمیده دیگه تموم منم فردا شبش اومدم تو رو از بابات به زور گرفتم
امیر لیوان آب را به سمت سایه میگیرد. لبخند روی لب های سایه خشک میشود. قدری از آب می نوشد.
سایه: آره… ولی بابا هیچ وقت راضی به این ازدواج نبود
امیر: منم راضی نیستم
سایه: [سرفه ای میکند] تو؟
امیر روی مبل روبه رویی می نشیند و با حلقه اش بازی میکند.
امیر: آره من… سایه منم آدمم می فهمم داری کنارم عذاب می کشی دلم نمی خواد عذاب کشیدنتو ببینم اما …
سایه: امیر دیگه اما و اگه نیار
امیر: سایه می تونیم دوباره
سایه: دوباره؟ من صدبار شروع کردم چی شد؟
سایه کمی دیگر از آب می نوشد.
امیر: ایندفعه همون جوری که تو می خوای میشه میشه سایه میشه
سایه: اگه میخواست بشه همین امشب میشد. مهمونی گرفتی منو خوشحال کنی بیشتر آبروی منو جلو دوستام بردی… نه امیر نمیشه باور کن نمیشه دیگه
سایه به حلقهی دست امیر نگاه میکند که امیر دائم با انگشتش می چرخاند. لیوان را روی میز میگذارد.
سایه: هیچ وقت فکر نمی کردم اون شروع طوفانی اینجوری تموم شه
امیر: می خوای طوفانی هم تموم شه؟
سایه: از طوفان خستهم دلم آرامش میخواد حداقل یه بار ثابت کن اونجوری که من میخوام میشه
امیر حلقه اش را در می آورد و روی میز میگذارد. پلک های سایه کمی سنگین شده است.
سایه: میرم بخوابم، شب بخیر.
سایه بلند میشود و به طرف اتاق خواب میرود. امیر سیگاری روشن میکند. خم میشود و گوی را دوباره کوک میکند و روی میز میگذارد صدای موزیکش دوباره شنیده میشود. به لیوان آب نصفه خورده شده نگاه میکند و پکی به سیگارش میزند. به سمت پنجره ای که سایه قبلاً باز کرده بود میرود و به کوچه نگاه میکند. کسی داخل کوچه نیست. باد ملایمی می وزد و پرده را تکان میدهد. امیر پک دیگری به سیگارش میزند و سپس آن را پرت میکند زمین. سیگار روی کاغذ کادوهای اطراف میز میافتد. سپس چاقوی روی ظرف کیک مانده روی میز را برمی دارد و به سمت اتاق خواب میرود. آتش روی کاغذ ها کمکم شعله میگیرد.
پایان