من میتوانم
جبر را به سه قسمت تقسيم كنم
روزی سه وعده آن را بخورم
اما نمیتوانم آن را به شکل شعر
برای شما بنویسم!
بله؛
جبر سه وعدهی غذاییست
برای دخترانی كه یک شب به خواب رفتند
و ديگر شب ناتمام شد…
شب چسبيد به زندگی
به رؤیاها
به نان شبانه/ روزی كه نيست
جبر شبيه شعر نيست
نمیتوانم درون كاغذ مچالهاش كنم
از من بزرگتر است
از
بند امير
باغ گوهرشاد شاد
تاکستانها
جبر شبیه کابوس
چسبیده به رؤیای ناتمام دختران
جبر تقسیم نمیشود
در همهچیز ضرب شده
جبر بزرگتر از وطن است
و
زمان را بلعیده
کسی از او نام نمیبرد
بیبیسی هم ترجیح میدهد در مورد انگشت شکسته
یا
نشکستهی «جانی دپ» خبری پخش کند
رؤیای ناتمام دختران ما خبر نیست
جبر است
که تکثیر میشود
و
ما را میبرد به قرنی که كسی برای «منشور بینالمللی حقوق بشر»
تره هم خورد نمیکند!
سمیه رامش