سر کلاس ریاضی پنجم ابتدایی یکی از بهترین مدارس دولتی سیدنی استرالیا، ناگهان یکی از دانشآموزان به نام مصطفی از خانم جانسون، معلم باتجربه و زیرک کلاس سؤال کرد: «خانم جانسون، به نظر شما بهشت و جهنم وجود دارن؟
خانم جانسون گفت: «حالا وسط حل کردن تمرین ریاضی، چی شد یکدفعه این موضوع به ذهنت اومد مصطفی؟»
– «دیشب موقع دیدن فوتبال تیم موردعلاقهام بارسلونا، خواهر کوچکترم لج کرد که میخواد انیمیشن ببینه. بابام مجبورم کرد برای اینکه خواهرم لج نکنه کانال رو عوض کنم. منم مجبور شدم فوتبال رو با صفحهنمایش پنج اینچی موبایلم ببینم. منم از لج خواهرم وقتی داشتم با گوشیم فوتبال میدیدم و هندزفری توو گوشم بود، اومدم و جلوی تلویزیون مشغول رقصیدن شدم. اونم شروع به گریه و نقنق کرد. بابام بهم گفت مصطفی لطفاً خواهرت رو اذیت نکن. آدمایی که دیگران رو اذیت میکنن بعد از مرگ میرن جهنم! شما زن عاقل و فهمیدهای هستی. دوس داشتم بدونم نظر شما درباره بهشت و جهنم چیه؟»
: «الان تمرین ریاضیتون رو حل کنید. حتماً پنج دقیقهی آخر کلاس دربارهی این موضوع صحبت میکنیم.»
وقتی مبحث درسی تمام شد، خانم جانسون رو به مصطفی گفت: «شاید سؤالت ارتباطی با درس ریاضیمون نداشته باشه، ولی سؤال جالبی هست که برای خیلیها پیش میاد.»
سارا موریسون که از خانوادهای کاتولیک بود و معمولاً بدون اجازه گرفتن صحبت میکرد، گفت: «مامانم میگه هر کسی که حضرت مسیح شفاعتش رو پیش خداوند کنه و گناهانش بخشیده بشه، میتونه وارد بهشت بشه.»
خانم کاملیا جانسون که حقیقتاً زن خردمند،عاقل و باتجربهای در زمینهی ارتباط با کودکان بود، بدون تائید یا تکذیب نظر سارا، به صحبتش ادامه داد:
«بچهها از نظر شخص من، بهشت جایی هست که ما انسانها بتونیم در کنار حیوانات و گیاهان با صلح، آرامش و احترام متقابل و رعایت حقوق دیگران زندگی کنیم. به نظرم ما در اکثر نقاط دنیا تونستیم تا حد نسبتاً مناسبی به این موضوع دست پیدا کنیم. ولی هنوز با ایدهآل و حالت مطلوب فاصلهی زیادی داریم و این نیازمند تلاش همهی ما بهخصوص شما نسل جوان هست که آیندهسازان جهان هستید. ما باید متحد و همصدا با پاک کردن کلیشههای پوسیده و کهنهی جنسیتی، قومی و نژادی از ذهن و افکارمون هر روز جهان رو جای بهتری برای زندگی کنیم.»
خانم جانسون سراغ کیفش رفت؛ یک ظرف شکلات از آن در آورد، بازش کرد و بعد از دادن نفری یک شکلات به تمام بچهها، ادامه داد: «بچهها به شکلاتای خودتون و دوستانتون بادقت نگاه کنید. چه چیزی در مورد شکلاتا توجه شما رو جلب میکنه؟»
اندرو جواب داد: «شکلاتامون طعم و رنگای مختلفی دارن!»
– «آفرین اندرو. من همیشه وقتی میخوام شکلات بخرم شکلاتای متنوع با طعم های مختلف میخرم که هر کس با هر ذائقه و سلیقهای بتونه یه شکلات انتخاب کنه. شکلات قهوه، شکلات شیری، شکلات لیمویی، شکلات آلبالویی. دوستای من! زیبایی جهان به تنوع و گوناگونی موجودات و مناظرش هست. گلهای یه دشت اگه فقط یک رنگ و یک شکل باشن چشمنوازتر هستن یا وقتی دهها رنگ و شکل متفاوت داشته باشن؟ طبیعت با حیوانات متفاوت شگفتانگیزتر هست یا فقط یک نوع حیوان؟ پس ما انسانها هم باید از طبیعت یاد بگیریم که تنوع و گوناگونی، زیبا و دلنشین هست. چقدر کسلکننده بود اگر تمام انسانها شبیه هم بودن یا مثل هم فکر می کردن! مصطفی جان، به نظر من بهشت جایی هست که انسانهای اونجا یاد گرفته باشن به تنوع حیات و گوناگونی افکار در چارچوب قانون، احترام بذارن، از اون حفاظت کنن و حقوق انسانها و موجودات دیگه رو رعایت کنن. جهنم هم جایی هست که مردمانش از سر ناآگاهی یا برای رسیدن به منافع شخصی، حقوق دیگران رو زیر پا میگذارن یا به محیط زیست آسیب میزنن.»
مصطفی که با وجود قلدری و زیر بار نرفتنش و روحیهی رهبریای که داشت، حقیقتاً از همسنهای خودش بیشتر میفهمید و بیشتر میپرسید، گفت: «به نظرتون نباید برای خانم جانسون دست زد؟»
بچهها شروع به دست زدن کردند. خانم جانسون گفت: «خب دوستای خوبم. ببخشید که یک دقیقه از زنگ تفریح رو نشستید و به صحبتهام گوش دادین. میتونید برید برای زنگ تفریح.»
مصطفی گفت: «ای کاش این توضیحی که دادین رو بابام هم بتونه قبول کنه.»
خانم جانسون با خنده جواب داد: «اطمینان دارم پدرت درک مناسبی از مفهوم بهشت و جهنم داره. اون فقط میخواسته تو دست از اذیت کردن خواهرت برداری.»