تمام تخم‌مرغ‌هایت را
در یک سبد بچین
و نترس
حتی اگر آخر پاییز
جوجه‌ها
یکی‌یکی تنهایت بگذارند

دلتنگی
گلوی مادر را زخم می‌کند از پاییز
و چشم‌هایش
چکه می‌کند از سقف
پدر اما عادت دارد
به لکه‌های زرد بالای سرش
به بوی نم دیوارها
[که تا چند خانه آن‌ورتر می‌رود]
پدر «راز فصل‌ها را نمی‌داند»
راز زخم‌های مادر را هم

بهار که می‌شود
مادر
رنگ می‌پاشد به دیوارها
رنگ می‌پاشد به حیاط خانه
رنگ می‌پاشد به جوجه‌ها
مادر نقاش خوبی است

ترک می‌خورد مادر
از جوجه‌ها
که سر درمی‌آورند از تخم
یکی پس از دیگری
و هر جوجه، زخمی تازه است
که تا گلوی مادر کشیده می‌شود
مادر جیکش در نمی‌آید

من جوجه‌گنجشکی هستم
که خیس می‌شوم از باران
و از حوض رنگی حیاط
می‌کوبم خودم را به پنجره
تا مادر چیزی برای شمردن داشته باشد
مادر می‌شمرد:
یک‌… و تمام…

مینا خازنی اسکویی

1 نظر در حال حاضر

  1. و هر جوجه، زخمی تازه است
    و تمـــــام…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *