در ستون فرشتههای کاغذی این هفته خواهیم خواند:
• روایتی تراژیک در نقد جنگ و افتخارات ساختگی آن، نمایشنامهای از ماتئیویسنییک/ مینا خازنی اسکویی
• گفتگوی درونی یک نوجوان بیاعصاب، اولین رمان جان فانته/ عاطفه اسدی
پیش از این در فرشتههای کاغذی، نمایشنامههای «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» و «ریچارد سوم اجرا نمیشود» از ویسنییک معرفی شدهاند.
نمایشنامهی «اسبهای پشت پنجره» اثر ماتئی ویسنییک است که در ایران با ترجمهی تینوش نظمجو و توسط نشر نی منتشر شده است.
نمایشنامهای کوتاه که در سال ۱۹۸۷ در رومانی ممنوع اعلام شد و در سال ۱۹۹۱ در فرانسه برای اولین بار به اجرای صحنهای درآمد. گویا در ایران هم این نمایشنامه توسط چند کارگردان از جمله روحالله جعفری به اجرا درآمده است که متاسفانه من موفق به دیدن هیچ یک از آنها نشدهام.
هستهی مرکزی این نمایشنامه، روایتی تراژیک در نقد جنگ و افتخارات ساختگی آن است با زبانی طنزآلود.
درواقع این نمایشنامه، روایتی است از سه موقعیت زمانی مختلف [که البته مخاطب اطلاعی از زمان وقوع دقیق آن ندارد] و کارکترهایی از سه نسل مختلف اما با شباهتهایی انکارنشدنی.
یکی مادری است سختگیر و منضبط که فرزندش را برای رفتن به جنگ آماده میکند.
دیگری دختری است صبور، دلسوز و گاهی جدی که از پدرِ ازجنگبرگشتهاش پرستاری میکند.
و سومی زنی است صبور و فداکار که شوهرش را در جبهه از دست میدهد.
روایتها در فضایی وهمآلود بین واقعیت و تصور ذهنی کاراکترها پیش میرود و مرز بین آنها تقریباً غیرقابل تشخیص است.
«اسبهای پشت پنجره» فرمی تکرارشونده دارد. در هر سه اپیزود ما شاهد حضور یک زن، یک مرد و تصور ذهنی حضور اسب/ها هستیم و همزمان با پایان یکی از اپیزودها، اپیزود بعدی با داستان و کاراکترهایی مشابه روایت میشود.
«اسبهای پشت پنجره» یک تراژدی-کمدی خواندنی است که در خلال آن نویسنده با خلق موقعیتهای گروتسک از رنج زنانی میگوید که عزیزی (پسر، همسر یا پدر) را در جنگ از دست دادهاند و به نوعی خود نیز قربانی هستند. لازم به ذکر است که جنبهی تراژیک این اثر بر جنبهی کمدی آن غالب است و به نوعی طنز حاضر در آن از جنس کمدی سیاه است.
تغییر مداوم عواطف و احساسات کاراکترها به خلق فضای گروتسک و کابوسمانند و البته توام با کمدی، کمک بسیاری کرده است و به زعم من این مسئله، توانایی تحسینبرانگیز نویسنده را در خلق مفهومی [و نه صرفاً عناصر تصویری] فضاهای سورئال و سمبولیک میرساند.
پیشتر ذکر شد که مخاطب از زمان و مکان دقیق وقوع جنگهای این نمایشنامه آگاهی ندارد و به نظرم این نکته نیز، ذکاوت نویسنده را در نگاه نقادانه به جنگ به صورت یک امر جاری و همیشگی و فارغ از زمان و مکان نشان میدهد.
ماتئی ویسنیک سعی دارد بگوید که جنگ در هیچ زمان و هیچ مکانی، افتخارآمیز نخواهد بود و جز درماندگی ارمغانی با خود به همراه نخواهد داشت.
● مینا خازنی اسکویی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
اگر درجهی آشفتگی «هولدن کالفید» را چند برابر زیاد کنیم و بعد او را با عصارهی «نیک بلان» بوکوفسکی و «سی. کارد» براتیگان ترکیب کنیم، نتیجه میشود یک عدد «آرتورو بندینی». که البته کارآگاه خصوصی نیست، اما به اندازهی این سه شخصیت، خیالپرداز و آشفته و پرحرف است.
کل گفتگوی درونیاش هم تبدیل شده به اولین رمان «جان فانته»:
«جادهی منتهی به لسآنجلس»، منتشرشده توسط انتشارات چارلز بوکوفسکی.
من این کتاب را با ترجمهی «مهیار مظلومی» خواندهام و همین ابتدا باید بگویم که همهچیز را دربارهی این ترجمه دوست داشتم. لحن، عصبیت راوی، تصاویر، حسها، و خلاصه همهچیز آنقدر ملموس منتقل میشد که گاهی حس میکردم دارم رمان اصلی را میخوانم، نه ترجمهی فارسیاش را.
کتاب برشی از زندگی نوجوانی است به اسم آرتورو. فراز و فرودهای حسی او، رویای نویسنده شدنش، تجربهی بلوغ و شهوت و تعریفش از عشق، کار کردن، روابطش با خواهر و مادرش و خلاصه تکگویی درونی و غرغرهایش دربارهی زندگی و همهچیز، داستان این کتاب را تشکیل داده است. کتاب عمدتاً شخصیتمحور است اما بهشرطی میتوان آن را اتفاقمحور نامید که جزئیات بیاهمیت زندگی آرتورو مثل رفتنش داخل کمد و خودارضایی کردن با تصویر زنان بریدهشده از مجلات، برایتان مهم باشد!
و واقعاً هم نویسنده از همان صفحهی اول، با غرغرهای قدرتمندی که برای آرتورو نوشته، کاری میکند که تمام این جزئیات برای خواننده مهم بشود. گفته میشود که بندینی، شخصیت ثانویهی فانته است که در سه کتاب دیگر او هم ظاهر شده است. چه این شخصیت با الهام از خود فانته باشد چه کاملاً تخیلی و یا ترکیبی از هر دو، به عقیدهی من نویسنده در خلق او یک تحلیل روانکاوانه انجام داده است.
جهانبینی آرتورو، بلاتکلیفیاش دربارهی اینکه ضد زن است یا نه، خشونتی که در کلام، تفکر و حتی عمل دارد، نگرشش نسبت به دین و مذهب، همگی در چارچوبی روانشناسانه به کمک پردازش دقیق این شخصیت آمدهاند.
در متن کتاب، شکلی از طنز جاری است. طنزی که نه مشخصاً سیاه است و نه از جنس کمدی است. شاید جایی وسط این دو تا قرار بگیرد. آرتورو، با آن گفتگوی درونی و جهانی که در ذهنش میسازد و تخیل کردن دائمیاش، کاراکتری است که اگرچه میتواند دوستداشتنی باشد، اما نفرت خواننده را هم برمیانگیزد و یک جاهایی آدم از دست او و غر زدنهایش خسته می شود. اما شاید دقیقاً همین ویژگیها او را کاراکتر عاصی و محبوبی میکنند. همیشه که «دوستداشتنی» برای توصیف آدمی با صفتهای کاملاً مثبت به کار نمیرود.
تصویرسازیهای کتاب بسیار درخشانند. الان که مینویسم، چند تا از تصویرهای واضحی که در ذهنم ماندهاند عبارتند از صحنهی مبارزه و کشتار خرچنگها، صحنهای که آرتورو عکسهای زنان را در وان حمام نابود میکند، و همچنین بیشتر صحنههای مربوط به توصیف ماهی و کارخانهی کنسروسازی. درواقع نویسنده توانسته تمام حواس انسانی را از خلال کلماتش به خواننده منتقل کند. کلمات فانته را میتوان لمس کرد، چشید، به آنها گوش سپرد، به وضوح تماشایشان کرد و بویشان کشید.
من خواندن این کتاب را پیشنهاد میکنم. میدانم که ترجمههای دیگری هم از آن در بازار موجود است، اما به نظرم مهیار مظلومی آنقدر کارش را خوب انجام داده که ترجمههای دیگر اصلاً به چشم نمیآیند.
● عاطفه اسدی ●