من یه آدم فضایی خسته‌م
با یه کوله ستاره تو مریخ
من یه موجود ناشناس و بدم
که شده طرد از همه تاریخ

من یه سیاره‌ام که می‌چرخم
دور یه کهکشان بی‌احساس
صبح تا شب خودم رو می‌سوزم
با یه شکل عجیب از وسواس

من یه دنباله‌دار مایوسم
جام توی فضای زوری نیست
مثِ نورم ولی یه‌ کم کندم
سال من نحسه‌… سالِ نوری نیست

من یه ماهم که هیچ خورشیدی
پیش من نیست… کاملا تنهام
توی جریان این فضای بزرگ
گم شدم توی وسعت دنیام

من یه سنگِ شهابِ بی‌رحمم
قاتلی شغل خوب و دلخوامه
می‌پرم تو شعاع سیاره
آسمون فرش زیر پاهامه

من یه کوتوله‌ی سفید و گمم
پیر پیرم خرفت و سنگینم
گوشم از آسمون پره… خسته‌م
همه‌چی رو سیاه می‌بینم

من یه چرخ سیاهچالم که
می‌خورم نورهای نامردو
می‌زنم خط تموم مرزا رو
می‌خورم درد و معنی دردو

یه ستاره‌ی نوترونی هستم
خسته از جنگ و پتک و خود خوردن
خسته‌م از انقباض و پاشیدن
خسته‌م از حس واقعا مردن…

یه سحابی میون تاریکی
لای مادونِ قرمزم خوابم
زیر گاز و غبار و خاکستر
دارم هر روز کشک می‌سابم

من یه بچه اَبَرنواَخترِ پیر
نور سنگین‌تر از تموم فضام
یه فضایی تلسکوپش گم شد
یه نفر روشنم کنه که کجام…

ابوالفضل نورمحمدی

1 نظر در حال حاضر

  1. سلام. شعرت کاملا ناامیدانه است.
    سعی کن از این فضا بیرون بیای.
    شاد باش و امید رو تزریق کن.

پاسخ دادن به امید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *