فوكوخوانی در مترو
نقدی بر مجموعه داستان «بازی عروس و داماد»
سید مهدی موسوی

همه‌ی ما با دو اصطلاح Flash Fiction و Sudden Fiction آشنا هستیم؛ كه می‌گویند از لحاظ حجم، اوّلی بین 250 تا 750 كلمه و دومی 750 تا 1750 (در بعضی مراجع 2000) كلمه را شامل می‌شود. حالا اصطلاحی مثل داستان كوتاه كوتاه هم هست كه می‌گویند داستان‌هایی زیر 250 كلمه را شامل می شود. و به كل ّ اینها هم گاهی می‌گویند: داستانك!! بگذریم كه در بسیاری از مراجع Flash Fiction و Sudden Fiction را معادل می‌دانند و به كل داستان‌های زیر 1000 تا 2000 كلمه این دو اسم را نسبت داده و كلماتی مانند Micro Fiction و Short Short Story را هم دقیقا معادل آن می دانند. عدّه ای هم همه‌ی اینها را زیرمجموعه‌ی Flash Fiction دانسته و حتی «نانوفیكشن»هایی نظیر داستان‌های 55 كلمه ای را زیرمجموعه ای از آن می‌دانند. در ترجمه هم كه تكلیف مشخص نیست؛ كه كدام داستانك است كدام داستان كوتاه كوتاه و هزار تا اسم من درآری دیگر! كه می‌توانم حدأقل 10 تا منبع با استفاده‌هایی كاملاً متفاوت از این كلمات ذكر كنم!! حتی از این جالب‌تر آن‌كه گاهی كلماتی نظیر «داستان مینی‌مال» و… نیز در توصیف این داستان‌ها به كار می رود كه چون جنبه‌ی شوخی دارد از آن صرف نظر می‌كنیم!
خلاصه اینكه هیچ تعریف جامع و كاملی كه همه را راضی كند وجود خارجی ندارد. پس برویم و «فوكو»وار با نگاه جزءگرا یك مجموعه داستان از این جنس را بررسی كنیم:
خانمی به نام «بلقیس سلیمانی ِ» 44 ساله كرمانی بعد از چاپ رمانی به نام «بازی آخر بانو» در حدود دو سال قبل از طیف منتقدین جدا شد و به نویسندگان حرفه‌ای پیوست. رمان با پایان غافلگیركننده‌ی خود (این تركیب را داشته باشید بعداً با آن كار داریم) و یك روایت چندخطی توانست قابل قبول جلوه كند. (مخصوصاً این‌كه تعداد رمان های جدّی ما سالانه از انگشتان دو دست فراتر نمی‌رود) اما او به كمك «نشر چشمه» تقریبا به تازگی كتابی را منتشر كرده است با نام:
بازی عروس و داماد
استقبال عجیب و غریب از این مجموعه و نوشته شدن انواع نقدها و مصاحبه‌ها در روزنامه‌ها و سایت‌ها باید مورد تحلیل قرار بگیرد. البته منتقد بودن خانم سلیمانی و روابط گسترده‌اش در این قضیه بی‌تاثیر نیست. اما مطمئناً ریشه‌ی این استقبال عجیب به جایی دیگر برمی گردد:
«بازی عروس و داماد» شامل بیش از 60 فلش فیكشن می باشد. با موضوعاتی گاه كلیشه‌ای و گاه بكر و تأثیرگذار. حتی از دیدگاه تعداد كلمات هم تفاوت‌هایی بین داستان‌ها وجود دارد؛ و مهم‌تر از همه این‌كه خود داستان‌ها هم از لحاظ قوّت اصلاً در یك سطح نمی باشند و مخاطب می‌فهمد كه اگر نگوییم با بی‌سلیقگی با كم‌سلیقگی انتخاب و گزینش شده‌اند. پس راز این فروش فوق العاده چیست؟
جامعه‌ی مدرن بر اساس عناصری نظیر نظم، استفاده بهینه از وقت و انرژی و… بنا نهاده شده است. در كشورهایی تكنولوژی‌زده نظیر ایران كه برخلاف رهنمودهای «آلوین تافلر» خود را ملزم به تجربه ی مدرنیسم (بهتر است بگوییم مدرن‌زدگی) می‌دانند، عناصری مثل مطالعه و هنر كه از دیدگاه عقلانی كاملاً احمقانه و غیركاركردگرا هستند به دور انداخته می‌شوند؛ و این موضوع در تیراژ 1000 تا 2000 كتاب‌های شعر در مملكتی كه بیش از یك میلیون شاعر رسمی دارد به وضوح دیده می شود!! در خود آمریكا هم تا قبل از جنگ عراق درصد بالایی از دانشجویان حتی نمی‌دانستند عراق در كجای نقشه‌ی جغرافیا قرار دارد. تخصّصی شدن امور دیگر حتـّی نیاز به اطلاعات عمومی را برای عوام از میان برده است. این موضوع هنرمندان و مسؤولین را در همه كشورها نگران می‌كند. پس راه حل چیست؟
در جاهایی مثل مترو، تاكسی و… مردم بیكار هستند و همان قضیه‌ی استفاده‌ی بهینه از وقت به آنها دستور می‌دهد كه كاری انجام دهند از بحث سیاسی گرفته تا خواندن هنری نوظهور به نام Flash Fiction! پس خانم «بلقیس سلیمانی» و خیلی های دیگر داستان‌هایی می‌نویسند كه مثل راحت‌الحلقوم هستند. حجیم و گاهی خالی امّا خوش خوراك! داستان‌هایی كه اكثراً به فكر فرو نمی‌برند، سرگرم كننده‌اند و از همه مهم‌تر مثل خود مترو هستند!! این راه حل مشكل است و این‌گونه می‌شود مخاطب را با ادبیات آشتی داد!
یعنی چه؟! یعنی این‌كه بسیاری از مردم ما خجالت می‌كشند اتوبوس سوار شوند اما همان مترو سوار شدن را با همه‌ی له و لورده شدنش عملی كاملاً باكلاس و روشنفكری می‌دانند. همین دوستان خجالت می‌كشند كه در كافه بنشینند سیگار بكشند و برای جنس های مخالفِ روشنفكرتر از خودشان كه آنها هم در حال سیگار كشیدن هستند جوك زیر كمر بگویند یا از فلان ترانه‌ی شهرام شب پره تعریف كنند اما كتاب‌هایی نظیر مجموعه «خانم بلقیس سلیمانی» برای سرگرم شدن بدون زیر پا گذاشتن روشنفكری مناسب است. حداقل اسمش كه خارجی است: Flash Fiction!!
اما مخاطب اصلی كتاب خانم سلیمانی این‌ها نیستند بلكه عامّه‌ی مردم علاقمند به خواندن می‌باشند. آن‌هایی كه شاید این نوع مجموعه‌ها بهانه‌ی خوبی برای آشتی دادنشان با «كتاب» باشد. خود خانم سلیمانی در مصاحبه‌ای این‌چنین می گوید: «من همیشه به دوستان می‌گویم ما باید ممنون خانم پروین حاج سیدجوادی و زویا پیرزاد باشیم که شمار کتابخوان‌های ما را بالا بردند، در واقع بسیاری از زن‌های خانه‌دار ما را این بزرگواران کتاب‌خوان کردند. به عبارتی خدا رحمت کند کسی را که بلند شود و گامی فرا پیش نهد.»
اینجا یك سؤال مطرح می شود: چرا بلقیس عزیز سلیمانی! نام «زویا پیرزاد» را (كه یك نویسنده متوسط رو به بالاست) در كنار «حاج سیدجوادی»!!! می‌آورد؛ و سوال مهم‌تر این‌كه چرا اسمی از «فهیمه رحیمی» و… نمی برد؟! این نكات مهم را كه ندیده بگیریم من با كلیّت حرف «سلیمانی» موافقم. باید مخاطب عام را با ادبیات آشتی داد حالا چه بهتر كه با مجموعه‌ای مثل «بازی عروس و داماد» باشد كه حداقل در آن 6، 7 داستان خوب و قوی دیده می‌شود.
اما از هرچه بگذریم باید حاشیه‌ها را (كه البته به نظر من اصل قضیه اند) رها كنیم و برویم سراغ داستان‌های مجموعه:
حدود 63 داستان كوتاه كوتاه در یك مجموعه در كنار هم قرار گرفته‌اند. به شیوه‌ی این‌گونه داستان‌ها موضوعات، غالباً قابل لمس و در دسترس می‌باشند. اما تكرار بازی‌ها و غافلگیری‌ها گاهی بیشتر از آن‌كه مخاطب را جذب كند او را از اثر دور می‌كند. تقصیری هم متوجه نویسنده نیست زیرا به قول خودش: «من این مجموعه داستان را در طول دو هفته و پشت میز محلّ کارم نوشتم و هرگز تصوّر نمی‌کردم که به نوشتن داستان فلاش مشغولم!!!» كتابی كه اینگونه با تساهل و تسامح (كه مطمئنا آنهم از دستاوردهای جامعه مدنی! و دیگر دستاوردهای مدرن‌زدگی است) نوشته می‌شود مطمئنا سرنوشت بهتری ندارد! اما آیا فشردگی كار و دنیای مدرن چاره‌ای جز این سرعت و تكرارها برای من ِ نویسنده می‌گذارد؟!
كتاب چند ویژگی مهم دارد كه تیتروار به هر كدامشان خواهیم پرداخت:
طنز؟!: این مجموعه به هیچ وجه طنز نیست و قرار هم نبوده باشد. پس چرا در بسیاری از نقدهایی كه بر آن شده به این وجه از آن پرداخته‌اند و حتی در جلسات نقدی كه در شهر برای آن برپا شده از طنزپردازانی نظیر «رؤیا صدر» و… برای نقد كتاب دعوت شده است؟
«علی اصغر محمدخانی» می گوید: «کوتاه بودن در حوزه‌ی واژگان، استفاده از عنصر حیرت و غافل گیری، چرخشهای غیرمنتظره و درعین حال پایانهای غیرقابل تصوّر، مؤلفه های این نوع داستان را تشکیل می دهند. البته برخی اعتقاد دارند این نوع داستانها بیشتر جنبه سرگرمی دارند اما واقعیت این است که این آثار کاملاً تأمل برانگیزند و مخاطب را به فکر وا می دارند.»
اگر این غافلگیری را با یكی از تعاریف معروف طنز (قرار گرفتن چیزی در غیر جای طبیعی خود) مقایسه كنیم به نتیجه‌ی جالبی می رسیم. مؤلف به هیچ وجه قصد ایجاد طنز را ندارد فقط با غافلگیری‌های پیاپی و باورنكردنی (كه همان‌گونه كه قبلاً گفتم سابقه‌اش را در رمان قبلی‌اش دارد) ناگهان مخاطب را دچار طنزی ناخواسته می‌كند. امّا این‌جا دو سؤال مهم مطرح می شود: آیا واقعاً اینگونه پایان‌ها ویژگی فلش فیكشن است؟ آیا واقعاً این داستان‌ها می‌توانند فرای طنز و تكان دهندگی ما را به فكر فرو ببرند؟
جواب سوال اوّل مطمئنا «نه» است! چون خود من شخصاً بسیاری از «فلش فیكشن» های موفق غیرفارسی را خوانده‌ام كه بر این اصل بنا نهاده نشده‌اند؛ و در جواب سؤال دوم باید بگویم تنها در تعداد محدودی از داستان‌های این مجموعه مخاطب به فكر فرو می‌رود! اما اصلاً آیا باید مخاطب به فكر فرو برود؟ آیا نباید در دنیای مدرن و در وسط این غذاهای حاضری همه چیز در سطح خلاصه شود؟ آیا به فكر فرو بردن هدف این داستان‌ها را نقض نمی كند و باعث دوری مخاطب عام نمی شود؟ جواب این سؤال ها را من نیز نمی دانم… جهان عوض شده است! «جمال میرصادقی» چندین سال قبل پایان بندی «اُ – هنری» وار و بر اساس غافلگیری را جزء عیوب داستان مطرح كرد و حالا…
فرم و روایت: در مورد فرم، سخنم را در یك جمله خلاصه می كنم: اصلاً فرم در این داستان‌ها وجود ندارد. طبیعی هم هست. وقتی ویژگی یك اثر كوتاه بودن و محدود بودن به برشی از زندگی باشد جای چندانی برای فرم نمی‌ماند. پس در فلش فیكشن‌های قوی چه راهكاری برای جایگزینی وجود دارد؟ ارجاعات بیرون‌متنی! این اصل در بعضی از داستان‌های موفق این مجموعه رعایت شده و در بسیاری كاملاً از یاد رفته است!
اما روایت: نثر این مجموعه بسیار یكنواخت، كلیشه‌ای، روزنامه‌ای، ویرایش نشده و… است. البته عدّه‌ای اعتقاد دارند كه این نوع نثر برای فاصله‌گیری مؤلف از متن و بیشتر شدن ضربه‌ی طنز می‌باشد. امّا یادمان باشد كه ما در داستان، «راوی» و «ایجاد لحن» داریم و هیچ كدام از این‌ها به نزدیكی مؤلف به متن منجر نمی‌شود؛ و از همه مهم تر این‌كه «بازی عروس و داماد» هیچ قراری ندارد كه ایجاد طنز بكند!! و باید قبل از هر چیز داستان باشد…
در مورد فرم و روایت باید بگویم كه فلش فیكشن‌ها از لحاظ زمانی به دو بخش تقسیم می‌شوند: متقدّم و متأخر. در بخش آثار متقدّم، توجّه ویژه‌ای را به عناصر داستانی شاهد هستیم. در بخش متأخر، اصول داستانی كاملاً می‌شكنند اما حتی این شكستن هم به آن معنا نیست كه حدود 63 داستان با نثر یكنواخت و روزنامه‌ای و بی هیچ‌وجه داستانی را در مجموعه‌ای شاهد باشیم.
مطمئناً نویسنده‌ای كه در مصاحبه با روزنامه‌ی اعتماد «كورت ونه گات» را جزء نویسندگان ادبیات زرد!! دانسته و او را در مقابل «فاكنر» قرار می‌دهد باید هم توجّهی به این اصول نداشته باشد و مخاطب احساس كند حتی به ویرایش ساده‌ی نثر خویش نیز دست نزده است!
حشو!!: وقتی قرار است داستان كوتاه كوتاه بنویسیم شاید مهم ترین بخش، موجزنگاری و حذف توضیحات و توصیفات اضافی است. چیزی كه متأسفانه در بعضی از داستان‌های این مجموعه دیده نمی‌شود. صفت ها و توضیحاتی كه در خدمت ضربه و برش داستانی نبوده و از ذهن «بلقیس سلیمانی» رمان نویس خارج می‌شود و سعی در فضاسازی و… دارند.
اما من مشكل را در جایی دیگر می‌بینم: توجّه بیش از حدّ نویسنده به مخاطب معمولی! خود او می گوید: «من دلم می خواهد کتاب‌هایم را آدم های معمولی همین جهان معمولی بخوانند.» حالا این انسان معمولی نیاز به توضیح و تفسیر دارد. برای او نمی شود «ف» را گفت بلكه باید تا «فرحزاد» رفت! مخصوصاً اگر این موجود یك ایرانی باشد كه علاقه به پرحرفی و شاخ و برگ دادن هر اتفاق كوچكی دارد.
اینجا هم به یك «نمی دانم» و تضاد بزرگ برمی‌خوریم. زیاد نوشتن حوصله‌ی خواننده را سر می‌برد و باید به «فلش فیكشن» ها پناه برد و از آن طرف استفاده از نمادها و فشردگی، ارتباط همان مخاطب عام را از بین می‌برد! پس مجبوریم پناه ببریم به ملموس ترین و نزدیك ترین تصویرها كه مخاطب در ضمیر ناخودآگاهش پس زمینه‌های زیادی برای آن‌ها دارد.
محتوا: اكثر داستان‌های این مجموعه بر محوریت مرگ هستند. عدّه ای این ویژگی را محصول ذهن فلسفی مؤلف و درگیری‌های نهیلیستی انسان مدرن می‌دانند. عدّه‌ای می گویند كه «مرگ محوری» نوعی مُد ادبی و ترفندی برای روشنفكرنمایی و فروش بالا می‌باشد. عدّه‌ای این موضوع را حاصل نگارش سریع مجموعه و بازتاب افكار كوتاه مدّت در آثار می‌دانند. در واقع این منتقدین اعتقاد دارند یك نویسنده در طول زندگی با موضوعات محدودی درگیر می‌باشد و وقتی به زیادنویسی روی می‌آورد باعث تشابهات و دوری از كشف های بكر حدأقل در مبحث محتوایی می‌شود. عدّه‌ای به روان‌شناسی هنر رو می‌آورند و می‌گویند: تمام آثار یك هنرمند، زاییده‌ی عقده‌ی روانی اصلی اوست كه باعث گرایشش به هنر شده است. این عقده بیشترین نمود را در شاهكار هر نویسنده دارد و اینجا این عقده «مرگ اندیشی» می باشد. امّا من ایده‌ی دیگری را می خواهم مطرح كنم:
«بلقیس سلیمانی» وقتی به زندگی و مسائل اجتماعی می‌پردازد شدیدا نوشته‌هایش به شعار نزدیك می شود. وقتی در داستان «مثل سیمون دوبوار و ژان پل سارتر» می‌خواهد به عشق‌های روشنفكری نگاه كند داستانش تا حدّ یك انتقاد اجتماعی پایین می‌آید. پس او باید راهش را پیدا كند. سلیمانی نویسنده‌ی باهوشی است پس به سراغ موضوعات فلسفی مثل مرگ می‌رود (یادمان باشد او فوق لیسانس فلسفه دارد) كه هم برای مخاطب عام كاملاً قابل درك و جذّاب می باشد، هم او را از ورطه‌ی شعارزدگی و سطحی نگری نجات می دهد. بلقیس سلیمانی آگاهانه راه دررو را پیدا كرده است

مسائل مختلفی هست كه می‌توان در این مقاله به آن‌ها پرداخت. امّا هم از حوصله‌ی من خارج است و هم از تحمّل انسان های مدرن خواننده! امّا یك نكته واضح است: «بازی عروس و داماد» چاپ شده است و به فروش رفته است. از من ِ نویسنده و منتقد تا دختران دبیرستانی، آن را خوانده‌اند و داستان‌هایی از آن را پسندیده‌اند. آیا موفقیتی بزرگ‌تر از این برای یك نویسنده وجود دارد؟! بلقیس سلیمانی سالهاست كه در كار ترجمه و نقد دستی دارد و حالا خودش وارد بازی جدّی شده است. مطمئنا ضعف‌هایی دارد و باید بسیار فرا بگیرد. من یقین دارم كه این تجربه‌ها او را در نقد و نگاه به ادبیات نیز كمك خواهد كرد. مهم‌ترین نكته آن است كه خود او به ضعف پاره‌ای از آثارش پی برده و در همان مصاحبه با روزنامه‌ی اعتماد می‌گوید: «کدام مجموعه داستان هست که یکدست باشد؟ قوی و ضعیف نداشته باشد، من که یکی از آن غول‌ها که صحبتشان شد نیستم. من بلقیس سلیمانی هستم و حدّ خود را میدانم. می دانم که در این مجموعه هم داستان‌های ضعیف هست، هم متوسط و احتمالاً چندتایی هم قوی.»
امیدوارم همیشه او را این‌گونه منطقی و منتقد ببینیم و مطمئنم اگر این جرقه‌های قوی تحت تأثیر روزنامه‌ها و هیاهوها و چاپ چندم‌ها قرار نگیرد «بلقیس سلیمانی» و «بازی عروس و داماد»های بعدی می تواند از این هم قوی‌تر باشد…

سید مهدی موسوی

3 نظرات در حال حاضر

  1. ممنون از نقدتون.واقعا راهنمایی افراد مطلع بسیار روشنگرایانه است.???

  2. نمی دانستم آقای موسوی نقد داستان هم می کنند و عالی بود ممنونم و لذت بردم و با اجازه کپی کردم برای مجله اینترنت مون با ذکر نام نویسنده

پاسخ دادن به الهه لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *