تو بخواهی همیشه میتابم
نه که مهتاب… نور زرد چراغ
برق چشمان گربهای ولگرد
خیره، از پشت پنجره به اتاق
تو بخواهی همیشه میمیرم
در کنارت سرنگ من خالیست
من سلیمان که نیستم، امّا
زیر پاهای من فقط قالیست
تو بخواهی همیشه میخوا… نه!
در کنارت زبان من گُنگ است
مثل پرواز مرغ یخزده یا
تُنِ ماهی که توی یک تُنگ است
تو بخواهی همیشه میمانم
در کنارت دو چشم من خوابند
هر چه گفتی قبول خواهم کرد
نقشهها با تو نقش بر آباند
تو بخواهی همیشه میبارم
نه که از ابرها… ولی از دوش
چکّهی سـقف، زیر بارانم
در اتاقت بدون یک سرپوش
تو بخواهی همیشه میخندم
در کنارت درون یک قابم
مثل یک شهربازیام با تو
تاب خوردی، نگو که بی/تابم
تو بخواهی همیشه میکارم
لوبیاهای سحرآمیزت
دَرِ کنسرو لوبیا باز است
دفن در خاک خانهی لیزم
تو بخواهی همیشه میریزم
در کنارت درخت بیبرگم
یک ترانه که پوچ و تکراریست
قافیههای خستهام، مرگم
فرشاد صحرایی
عالی فرشاد جان آرزوی موفقیت