تکرار کن در خود منِ خوشباورت را
بالا بیاور پیش این دنیا سرت را
پرواز کن تا اوج، تا جایی که باید!
پرواز کن حتی اگر بال و پرت را…
احساس خوبی باش و با من زندگی کن
از من بنا کن انتخاب آخرت را!
صد سال هم تنها بمانم، باز هستی
پایان بگیرم، نقطهی آغاز هستی
شبهای بیخود گریه دارم را گرفتی
تنهاییِ بیاعتبارم را گرفتی
سرما به خوابم میزند، یخ کرده ذهنم
میترسم از دنیای بیتو، از خودم، غم!
از بودنِ بیوقفهات در شب… و روزم
از ردّ پاهای گذشته، تا هنوزم
از بیقراریهای قبل و بعدِ دیدار
از گریه کردن پشت تنهاییِ دیوار
برگرد از این فردای خوبی که نداری
[از بدبیاری، پشت هم هی بدبیاری…]
دنیای بیاحساس خود را زیر و رو کن
یک اتفاق تازه با من آرزو کن
زهره جعفرزاده
حرف نداشت! چقدر احتیاج هست به این نوع شعر… واقعی و ساختار شکن… نقطه شروع یکجایی هستی و نقطه پایان در زیباترین جا پیاده میشی???
درود
خیلی کلیشهای صحبت کردین. در مورد بعضی مفاهیمی که گفتین (ساختارشکن، یکجا سوار و یکجا پیاده شدن و…) میشه برای من نوعی بیشتر شرح بدین؟چرا حس میکنید به اینجور شعرها خیلی نیاز هست؟
تایید می کنم.بعلاوه بیت هشتم ( بعد از) رو بخاطر وزن به (بعد) تبدیل کرده . ک توی ذوق میزنه..و شعر هم کلیشه با شاعرانگی ساده و پیش پا افتاده.!!!؟