راهی ندارد واقعا… با حکم میسازد
شاهِ بریده آخرِ این دست میبازد
هی دل بریدیم و دل و حالا سر و هی سر
سربازِ شطرنجِ توام، در خانهی آخر
یک انقلابی! خشم غمگین خیابانی
چیزی شبیه گریههای زیر بارانی
وقتی که قربانی تویی از اول بازی
فرقی ندارد که کجای قصه میبازی
تنهاتر از اشکم شبیه بغض پنهانی
وقتی که می دانی و میدانم، نمیمانی!
شلیک کن در بازی شیرین سر/بازی
دنیا گلوله می شود وقتی که سربازی
وقتی که آسِ عاصیَم در زیر حُکمت بود
وقتی که ما بازی شدیم و حرفِ قسمت بود
وقتی سقوطت را… تماشا کن سقوطم را
وقتی بریدی هم صدا را هم سکوتم را
وقتی که له میشد تنم توی خیابانت
وقتی که همزاد توام در خط پایانت
پایان فقط ترکیدن یک بغض طولانیست
آن سوی باران واقعا راه فراری نیست
رد میشود از ما خیابانهای بارانی
جا میگذارد ردِ خون در خط پایانی
حمیدرضا امیرخانی