در سینماسایه‌های این هفته همراه باشید با:

• معرفی داگویل؛ زوال اخلاقیات در جوامع بشری/ مینا خازنی اسکویی
• معرفی شکستن همزمان بیست استخوان؛ از رنج و تبعیض/ مریم علی‌اکبری

پیش از این در ستون سینماسایه‌ها، از لارس فون‌تریه فیلم «عنصر جنایت» معرفی شده است.

فیلم dogville (روستای سگی ترجمه شده است) فیلمی دلهره‌آور به کارگردانی و نویسندگی لارس فون‌تریر است که در سال ۲۰۰۳ ساخته شده است.
در این فیلم بازیگرانی چون نیکول کیدمن، جان هرت، لورن باکال، پل بتانی، هریت اندرسون و… ایفای نقش کرده‌اند.

این فیلم به شکل یک تمثیل با طراحی صحنه‌ای مینیمال و شبیه به تئاتر روایت می‌شود. طراحی صحنه به‌گونه‌ای است که خانه‌ها دیوار ندارند و مرز آنها تنها با خطوطی که روی زمین کشیده شده است، جداسازی شده‌اند و مخاطب، شاهد تمام اتفاقاتی است که آن‌ور مرز نامرئی می‌افتد. این نوع طراحی در تئاترهای بلک باکس مرسوم است و به ندرت در سینما از آن استفاده شده است و بیشتر از هر چیزی یادآور تکنیک فاصله گذاری برشتی است.

این فیلم داستان شخصیتی به نام گریس (با بازی نیکول کیدمن) است که از دست مافیا فرار کرده و به شهری کوچک به‌ نام داگویل در کوه‌های کلرادو پناه می‌برد، جایی که کنار یک معدن نقره‌ی متروکه در رشته‌کوه‌های راکی قرار دارد. این شهر فقط یک جاده‌ی ورودی دارد و راهی جز کوهستان برای خروج از آن وجود ندارد. اهالی شهر به او پناه می‌دهند اما در ازای آن، از او کار فیزیکی طلب می‌کنند.

این فیلم اولین فیلم از سه‌گانه‌ی ناتمام فون‌تریر با عنوان «آمریکا، سرزمین فرصت‌ها» است که قسمت دوم آن با نام «ماندرلی» در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و قسمت سوم آن با نام احتمالی «واشنگتن» هنوز ساخته نشده است. این فیلم در جشنواره‌ی فیلم کن همان سال، در بخش رقابت اصلی برای نخل طلا نیز حضور داشت.

داستان داگویل در یک مقدمه و ۹ فصل روایت می‌شود و هر فصل یک جمله‌ی توصیفی به سبک سرفصل‌های رمان‌های قرن نوزدهم دارد.
فیلم از نگاه تام ادیسون جونیور (با بازی جان هرت) که یک نویسنده است روایت می‌شود، کسی که با برگزاری جلسات هفتگی حول محور «بازسازی اخلاقی» سعی دارد ساکنان شهر را به‌هم نزدیک کند.

این فیلم الهام‌گرفته از «تئاتر حماسی» برشت است که از مهم‌ترین سبک های اجرایی در تئاتر قرن بیستم به شمار می‌رود.
همچنین شباهت‌هایی بین آهنگ «جنی دزد دریایی» (Seeräuber-Jenny) از نمایشنامه‌ی اپرای سه پولی اثر برتولت برشت و کورت وایل و داستان داگویل دیده می‌شود.

شاید بتوان این فیلم را بیش از همه به مفهوم «زوال اخلاقی» در جوامع بشری ربط داد. به عقیده‌ی من این فیلم، فیلمی نمادگرایانه از مفهوم «خیر و شر» است؛ روایتی از مسئولیت‌ها و بی‌مسئولیت‌های اخلاقی که می‌توان آن را به جوامع بزرگتر نیز تعمیم داد.
این فیلم سه‌ساعته، فیلمی بسیار تاثیرگذار است و من پیشنهادش می‌کنم.

● مینا خازنی اسکویی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

⚠️ این معرفی، با اسپویل داستان فیلم همراه است.

هنگام دیدن فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان» بسیار از خود پرسیدم که مگر بدتر از این هم می‌شود؟ قاعده‌ی دنیا همین است. همیشه آنچه آن‌قدر سیاه است که تصور به‌ وقوع‌ پیوستنش را نمی‌توانی بکنی، اتفاق می‌افتد و متأسفانه شالوده‌ی این دنیا را آن‌قدر بر مدار بی‌عدالتی سرشته‌اند که گاه تمام سیاهی‌های عالم بر زندگی برخی آدم‌ها آوار می‌شود تا برخی دیگر در ساحل آرامش بر وضعیت اسف‌بار بعضی دیگر نگاه کنند و در دل خوشحال باشند که جای آن‌ها نیستند. حتی رنج کلاسیکی که فلاسفه آن را سهم تمام انسان‌ها از خلقت می‌دانند هم در دنیا یکسان توزیع نمی‌شود. همه در رنجیم اما رنج بعضی‌ها چنان است که گویی رنج‌های دیگران در برابرش سوءبرداشتی از یک مفهوم لفظی مشترک بیش نیست. ما همه در رنجیم اما رنج با رنج فرق دارد، انگار تنها چیزی که در دنیا به عدالت نصیب همه می‌شود آرامش ابدی پس از مرگ است.

«نوید محمودی» به‌عنوان فیلمسازی که همیشه دغدغه‌های تبعیض نژادی داشته است، این‌ بار هم موضوعی این‌چنین را دست‌مایه‌ی کارش قرار داده، با این تفاوت که این‌ بار قرار است ادای احترامی به مادرش «رونا» و شاید تمام مادران باشد. در تیتراژ ابتدای فیلم می‌خوانیم: «بدن یک انسان در حالت طبیعی می‌تواند تا چهل‌ و پنج واحد درد را تحمل کند و پس از آن مغز برای تحمل فشار، دستور بیهوشی می‌دهد. زن‌ها در هنگام زایمان پنجاه‌ و هفت واحد درد را تحمل می‌کنند که این درد معادل است با: شکستن همزمان بیست استخوان.»
اولین بار که این مطلب را شنیدم سال هشتاد و هشت بود و آن‌قدر تأمل‌برانگیز بود که سبب نوشتن داستانی به نام «پنجاه‌ و هفت» شد. انگار بعضی مفاهیم قابلیت این را دارند که سوژه‌ی داستان، فیلم، آهنگ و… باشند، هر کس می‌تواند از دریچه‌ی چشم خود از دل آن چیزی بیافریند. نوید محمودی نیز در چیدمانی از یک مادر افغان و دو پسرش «عظیم» و «فاروق»، شکستن همزمان بیست استخوان را به تصویر کشیده است. فاروق که به همراه مادر، همسر و فرزندانش عازم آلمان است، تحت‌تأثیر حرف‌های همسرش تصمیم می‌گیرد مادر را همراه خود نبرد. دوری از نوه‌ها برای مادر که علاقه و وابستگی شدیدی به آن‌ها دارد غم بزرگی‌ست، آن‌قدر که به درگیری عظیم برادر بزرگ فاروق با او می‌انجامد، عظیم که از تبعیت فاروق از همسرش به تنگ آمده به او می‌گوید که اگر زن من چنین چیزی می‌گفت دندان‌هایش را در دهانش خرد می‌کردم. برای عظیم طبق گفته‌ی خودش، مادر انتخاب اول و آخر و صدم است، آن‌قدر که زن اول و آخر زندگی‌اش کسی جز او نیست و اگر قرار باشد بین همسر و مادرش یکی را انتخاب کند، انتخابش مادر خواهد بود. اما چقدر انسان‌ها به حرف‌هایی که می‌زنند پایبند هستند و فاصله‌ی حرف تا عمل چقدر است؟ مادر که در اثر یک اتفاق، بیماری دیابتش کشف می‌شود عظیم را در معرض یک امتحان بزرگ قرار می‌دهد؛ امتحانی که با نشان ‌دادن لایه‌های شخصیتی او، تعارض رفتاری‌اش را آشکار می‌کند، تعارضی که حاصل قرارگرفتن در موقعیت عملی و حساسی است که شناخت آدم را از خودش عمیق‌تر می‌کند. ماجرا این است که دیابت، آن‌قدر به کلیه‌های مادر آسیب جدی وارد کرده که تنها راه نجات باقی‌مانده، پیوند است. عظیم به‌خاطر شغل سنگین بدنی که در شهرداری دارد، می‌داند که با از دست دادن یک کلیه، نمی‌تواند در شغلش دوام بیاورد برای همین به پیشنهاد دوستش به خرید کلیه فکر می‌کند. در صحنه‌ی مذاکره برای خرید کلیه که یکی از تأثیرگذارترین صحنه‌های فیلم است، فروشنده که مرد جوان ناشنوایی‌ست با زبان اشاره که توسط فرزند کوچکش ترجمه می‌شود، جمله‌ای می‌گوید که پربیراه نیست اگر بگوییم سایه‌اش در سراسر فیلم گسترانده می‌شود. آن جمله این است: «شاشیدم به این زندگی.»

فروشنده‌ی کلیه آن‌قدر انسان است که وقتی می‌فهمد عظیم، کلیه را برای مادرش می‌خواهد دیگر سر قیمت بحثی نمی‌کند اما مسئول پذیرش بیمارستان آب پاکی را روی دستشان می‌ریزد: «ایرانی‌ها نمی‌توانند به اتباع خارجی کلیه دهند.»
شنیدن این جمله (که البته در قانون پیوند اعضای بیماران فوت‌شده یا بیمارانی که مرگ مغزی آن‌ها مسلم است و آیین‌نامه اجرایی آن جایی ندارد ولی از سال نود و سه، طبق مصوبه‌ی شورای عالی پیوند اعضا، پیوند اعضای بدن به اتباع غیرایرانی در هر شرایطی در ایران ممنوع شده است.) همچون پتکی بر سر بیننده کوبیده می‌شود، از آن قوانینی که به قول مرحوم دکتر «ناصر کاتوزیان»: «داوری دل آن را نمی‌پذیرد.» این ناکامی باعث می‌شود که عظیم که تنها راه نجات مادر را در اهدای کلیه توسط خودش می‌بیند، پا در این راه بگذارد اما آزمایش‌ها نشان می‌دهد که خودش هم مبتلا به دیابت است و داشتن یک کلیه زندگی‌اش را با دشواری روبه‌رو خواهد کرد. او باید بین مادر و داشتن زندگی عادی یکی را انتخاب کند، سرانجام تصمیم می‌گیرد که اولویتش زندگی خودش باشد اما این انتخاب را همچون رازی در سینه پنهان می‌کند. مادر به‌سرعت روند پیشرفت بیماری را طی می‌کند و دردمندانه در بستر می‌افتد، فاروق که با شنیدن خبر بیماری مادر برگشته، داوطلب اهدای عضو می‌شود اما با شنیدن حرف‌های دکتر به انتخاب برادرش پی ‌می‌برد و خشمگین به دنبالش می‌رود تا انتقام زجر مادر را از او بگیرد اما در نهایت با دیدن سر خم‌شده‌ی برادر، به سکوت و فشردن دستش به نشانه‌ی همدردی اکتفا می‌کند. انگار می‌خواهد بگوید که تو هم مثل من نتوانستی فرزند خوبی باشی و درد تحمل همزمان شکستن بیست استخوان را حتی لحظه‌ای به دوش بکشی، دیگر با هم حسابی نداریم.
بازی «فاطمه حسینی» در نقش مادر آن‌قدر باورپذیر است که فکر کنی در تمام مدت در حال تماشای بخشی از زندگی یک مادر دردمند هستی. با نگاه و چهره‌ای که معصومیت و مهربانی از آن می‌بارد.
شکستن همزمان بیست استخوان مانند بسیاری از فیلم‌های خوبی که موفقیتی در گیشه ندارند، نتوانست فروش خوبی را در اکران عمومی تجربه کند. با این حال در بخش بهترین فیلم خارجی‌زبان نودودومین جایزه‌ی اسکار به‌عنوان نماینده‌ی افغانستان حضور داشت. این فیلم جوایز متعددی همچون جایزه‌ی معتبر جشنواره‌ی بوسان کره‌جنوبی را در کارنامه‌ی خود ثبت کرده است. کارگردانی خوب نوید محمودی در کنار فیلمنامه‌ی منسجم و قوی برادرش «جمشید محمودی» و بازی‌های روان و درخشان بازیگرانی همچون «محسن تنابنده» و فاطمه حسینی، تجربه‌ی خوب و متفاوتی را از تماشای آن نصیب مخاطبان کرده است. گرچه حضور بعضی کاراکترها مثل نقش خواهر با بازی «فرشته حسینی» آن‌قدر کمرنگ و منفعل است که عملاً نقش چندانی در فرآیند قصه ندارد و حذف آن آسیب محسوسی به روایت کلی فیلم وارد نمی‌کرد اما این ایراد کوچک در برابر قدرت زیاد فیلمنامه آن‌قدر کوچک است که می‌توان نادیده‌اش گرفت.

● مریم علی‌اکبری ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *