پرونده‌ها را زیر و رو می‌کند. مدت‌هاست که سیستم فایل‌بندی بیمارها را نصب کرده است. چند ماه طول کشید تا عادت کند اطلاعات مریض‌هایش را در فایل مخصوص هر بیمار ثبت کند. ولی هنوز قفسه‌هایش پر از پرونده و کاغذ است. اصلاً به لمس کاغذ و نوشتن با خودکار بیشتر اعتماد دارد تا تایپ کردن و اسکن کردن که به قول خودش با یک کلیک اشتباه پاک می‌شود. همان‌طور که تکه‌ی چهارگوش سیب را به سمت دهانش می‌برد، دفتری که در آن، وقت هر مریض را یادداشت کرده، ورق می‌زند.
* علی کاظمی، ۲۹ ساله، دانشجوی اخراجی دانشگاه صنعتی شریف، ساعت ۲ بعدازظهر، جلسه‌ی چهارم، پُست‌تروماتراپی.
* مهسا فراهانی، ۳۳ ساله، حسابدار، متأهل، ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر، عدم علاقه به رابطه‌ی جنسی با همسرش، جلسه‌ی هفتم.
* یک جای خالی از ساعت ۳:۳۰ تا ۶.
* جلسه‌ی آنلاین مشاوره با فرید صفایی، ۳۷ ساله، تازه‌مهاجر، ساکن سوئد، مشاوره‌ی تطابق محیطی.
دفتر را می‌بندد. گوشی را از روی میز برمی‌دارد.
– «سلام مامان، خوبی؟ آره غذام رو برداشتم، دستت درد نکنه، بله، میوه هم گذاشتی، دیدم. مامان، یه سر می‌ری پایین تو گاراژ، فکر کنم ماشین رو قفل نکردم. نه، امروز با اسنپ اومدم، باید ماشینو ببرم سرویس.»
منشی روی صفحه‌ی مانیتور، اسم مریض بعدی را به همراه فایلش فوروارد کرده.
* مینا مشیری، ۱۹ ساله، ۱۲:۴۵، خشم، افسردگی، اختلال خواب.
– «مطمئنی مامان؟ در ماشینو امتحان کردی؟ قفل بود؟ اون‌دفعه از تو همین گاراژ، لپ‌تاپ و عینکم رو دزدیدن.»
گوشی را روی میز می‌گذارد، با اضطراب، دفترش را ورق می‌زند. پرونده‌ی علی کاظمی را می‌بندد و می‌گذارد کنار. بلند می‌شود، می‌رود به سمت قفسه، ردیف «میم»، پرونده‌ی مینا مشیری را می‌کشد بیرون.
دوباره دفترش را ورق می‌زند، مینا مشیری را در لیست بیماران سه‌شنبه یادداشت کرده. حتماً این منشی حواس‌پرت روزها را باز قاطی کرده. دختره فقط بلد است دو روز یک بار رنگ ناخن و مدل ابرویش را عوض کند. همه‌‌اش اشتباه می‌کند و با لحن حق‌به‌جانب در برابر عصبانیت او می‌گوید: «آقای دکتر، سیستم که اشتباه نمی‌کنه. قرار بعدی مریض‌ها رو همون روز که جلسه‌ی مشاوره‌شون تموم می‌شه وارد سیستم می‌کنم.»
سیستم، سیستم، سیستم… اَه. با حرص بلند می‌شود، در اتاق را باز می‌کند، چشمش به ناخن‌های سبز و آبی منشی که دارد تند و تند تایپ می‌کند، می‌افتد. اصلاً اشتباهش به‌خاطر بلندی ناخنش است که دکمه‌های کیبورد را اشتباهی لمس می‌کنند.
– «خانوم، باز که قرارا رو جابه‌جا ثبت کردی.»
: «نه، دکتر من همه‌ی قرارهای بعدی رو همون روز که جلسه‌شون تموم می‌شه وارد سیستم می‌کنم. سیستم که اشتباه نمی‌کنه.»
– «سیستم اشتباه می‌کنه خانوم، خودکار و کاغذه که اشتباه نمی‌کنه. من همه‌ی وقت مشاوره‌ها رو تو دفترم می‌نویسم. می‌دونم ترتیب و روز جلسه‌های هر مریضی چه موقع است.»
در را می‌بندد و می‌نشیند روی صندلی، تکه‌های سیب، قهوه‌ای شده‌اند. کشو را باز می‌کند. بسته‌ی سرترالین را درمی‌آورد. کپسول زردرنگ را به دهان می‌گذارد و یک قلپ آب رویش. دوباره دفتر را ورق می‌زند. پرونده‌ی علی کاظمی را باز می‌کند، با خودکار قرمز چیزهایی می‌نویسد. چشمش سیاهی می‌رود. سرش را روی میز می‌گذارد. کشو را باز می‌کند، چشمش به ورقه‌ی سرترالین می‌افتد، سه تای دیگر مانده، تکه‌کاغذ توی کشویش که چسبیده به ورقه‌ی سرترالین، می‌افتد روی زمین: «شروع بسته‌ی جدید، شنبه.»
امروز چندشنبه است؟ تلفن را برمی‌دارد.
– «امروز چندشنبه است خانوم؟»
– «مطمئنی چهارشنبه است؟»
دوباره سرش گیج می‌رود. اضطراب دارد می‌کشتش.
– «سلام دکتر، شلوغ که نبودی؟ سرترالینی که برام نوشتی، گفتی روزی یکی، درسته؟ نه، نه، چیزی نیست.»
سرش را روی میز می‌گذارد. با صدای ضربه‌ی در، سرش را از روی میز برمی‌دارد.
: «دکتر، مینا مشیری اینجاست. زنگ زدم جواب ندادید. بیان داخل؟»
پرونده‌ی علی کاظمی را می‌بندد و می‌گذارد کنار. بشقاب سیب‌های قهوه‌ای‌شده را می‌گذارد داخل کشو.
از اول، دفتر جلسات مشاوره‌اش را چک می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *