آسمان دارد سرت، پرواز می‌خواهی چه‌کار؟
ختم هر پایان عشق، آغاز می‌خواهی چه‌کار؟

می‌نوازی هر غزل را با سه‌تار زندگی
سمفونیِ قلب و جانی، ساز می‌خواهی چه‌کار؟

هر مسیحا در نگاهت، هر نگاهت تیر عشق
جانِ چشمم کور شد، اعجاز می‌خواهی چه‌کار؟

عشوه‌ای در پلک‌هایت دائماً در حال رقص
ساز دارد چشم تو، آواز می‌خواهی چه‌کار؟

بوی نارنجِ تنت دارد هوای هر غزل
ای تمام شهرها، شیراز می‌خواهی چه‌کار؟

دوستت دارم کم است، این جان فدایت جانِ من
من که مجنون توام، ابراز می‌خواهی چه‌کار؟

هرچه ناپیداست از چشمان من بیرون زده
شعرهای پشت آن، همراز می‌خواهی چه‌کار؟

آرشی در بین ابروهای تو کرده کمین
ای کمان عشق، تیرانداز می‌خواهی چه‌کار؟

چشم‌هایی که تو داری، می کُشد شعر مرا
ای تمام عشوه‌ها، تو ناز می‌خواهی چه‌کار؟

مجید پیامنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *