در ستون فرشته‌های کاغذی این هفته در کنار شما هستیم با معرفی مفصل اثری از برنده‌ی جایزه‌ی بوکر و نوبل ادبیات، «هان کانگ» تحت عنوان «گیاهخوار»/ عاطفه اسدی

از رنج انسان‌بودگی: معرفی رمان گیاهخوار، اثری از هان کانگ

از خواندن گیاهخوار، زخمی و رنج‌کشیده برخواهید گشت. فرقی نمی‌کند کدام ترجمه‌ی آن را خوانده باشید؛ نسخه‌ی مهلا سادات عرب، نیلوفر رحمانیان یا مثل من، مرضیه هاشمی‌پور را. رنج، خشونت و اندوه درون کتاب آن‌قدر زیاد و عمیق است که در هر کدام از این ترجمه‌ها ـکه هر کدام مشکلات کوچک و بزرگ خود را دارند و بلاهایی وحشتناک بر سر داستان آورده‌اندـ خطوط پررنگی از آن به جا خواهد ماند. هان کانگ می‌گوید وقتی داستان می‌نویسد، برایش مهم است که بتواند از طریق به‌کارگیری حواس انسانی مثل شنوایی، لامسه و بینایی، منظورش را عمیقاً به خواننده منتقل بکند. او موقع نوشتن کتاب از آرتروز شدید انگشت‌های دست رنج می‌برده، طوری که حتی نگه داشتن خودکار هم برایش سخت بوده، و حتی مطمئن نبوده بتواند کتاب را تمام بکند. و به نظر من، حتی این رنج شخصی او هم، در کتاب بازتاب پیدا کرده و ملموس است. یکی از مهم‌ترین چیزهایی که در زندگینامه‌ی کوتاه هان کانگ آمده، بزرگ شدن در خانواده‌ای است با فضایی ادبی و هنری. پدر او، هانگ سونگ وون، هشتاد و پنج ساله و خودش از نویسندگان قدیمی کره و موسس یکی از کانون‌های نویسندگان مهم این کشور است. نویسنده‌ای که از شغل معلمی کنار می‌کشد تا بتواند خود را تمام‌وقت، وقف ادبیاتش کند. چند تا از آثارش جوایز معتبری می‌برند. از برخی از آن‌ها اقتباس‌های سینمایی می‌شود. اما هرگز نمی‌تواند آن موفقیت و شهرتی که برایش تلاش کرده را به دست بیاورد و من گمان می‌کنم هان کانگ، انگار تجلی آن رویاهای دست‌نیافته‌ی پدرش است. پدری که این روزها بیشتر به واسطه‌ی دخترش شناخته می‌شود و وقتی خانم کانگ بعد از بردن نوبل، حاضر به برگزاری مهمانی و جشن نمی‌شود، از شدت خوشحالی تلاش می‌کند لااقل یک کنفرانس مطبوعاتی ترتیب بدهد.

این خانم پنجاه و چهار ساله که فارغ‌التحصیل ادبیات کره‌ای از دانشگاه یانسه، قدیمی‌ترین دانشگاه کره‌ی جنوبی است، اکنون اولین نویسنده‌ی کره‌ای و اولین زن آسیایی برنده‌ی نوبل ادبیات است و او را یکی از جوان‌ترین برندگان این جایزه می‌دانند. کانگ خیلی کم‌حاشیه است، اهل خبر و مصاحبه نیست و به‌ندرت می‌شود چیزهایی درباره‌اش توی اینترنت پیدا کرد. کسانی که او را از نزدیک می‌شناسند، می‌گویند که انگار بازتابی از شخصیت آرام خودش به شیوه‌ای شاعرانه در تمام آثارش بازتاب پیدا کرده؛ شاعرانگی‌ای که اگرچه بسیاری از منتقدین ادبی آن را آفت نویسندگی و یک نقطه‌ضعف می‌دانند، اما از دلایلی است که کمیته‌ی نوبل، برای اهدای جایزه به کانگ، عنوانش کرده: نثر شاعرانه و بازگو کردن رنج‌های تاریخی و شکنندگی زندگی انسانی.

این رنج موجود در قلم هان، به گفته‌ی بسیاری از تجربه‌ی زیسته‌ی او در سال‌های کودکی مصادف با قیام گوانگجو و کشتار عظیمی که صورت گرفت، می‌آید. منتقدین می‌گویند که اگرچه در آثار کانگ، عنصر تخیل و رگه‌های سورئال پررنگ هستند و خلاقیت ویژه‌ی قلمش را هم نمی‌شود نادیده گرفت، اما رنج زندگی انسان با ساختاری رئالیستی، محوریت اصلی آثار اوست. شخصیت‌ها، اغلب آدم‌هایی هستند که صدایشان سرکوب شده و می‌کوشند حقی را از نهاد قدرتمند خانواده و یا حکومت، پس بگیرند.

در سال ۱۹۹۳ پس از فارغ‌التحصیلی، هان کانگ پنج شعر در یک فصلنامه‌ی ادبی منتشر می‌کند که یکی از آن‌ها به نام شعر «زمستان» تبدیل به شعر محبوبی می‌شود. منتشر کردن داستان کوتاه «لنگر تقریباً قرمز» در همان سال، اولین جایزه‌ی ادبی این نویسنده را برایش به ارمغان می‌آورد. با یک مرور اجمالی بر زندگی این نویسنده که از عمر نویسندگی‌ حرفه‌ای‌اش، حدود سی سال می‌گذرد، می‌بینیم که او همواره چقدر پرکار و مشغول نوشتن بوده. در سال ۱۹۹۸ او پس از گذراندن یک دوره‌ی نویسندگی در دانشگاه آیوا، اولین رمانش به اسم «گوزن سیاه» را منتشر می‌کند. مجموعه‌داستان بعدی کانگ به اسم «میوه‌های زن من»، کتابی است که نام او را به‌عنوان یک نویسنده، در سطح کشورش مطرح می‌کند. او بعدها کتاب گیاهخوار را بر اساس داستان کوتاهی از همین مجموعه می‌نویسد. از آثار دیگر او می‌توان به کتاب‌های مبارزه‌ی نفس، درس‌های یونانی، مجموعه‌شعر غروب را در کشو می‌گذارم، آتش سمندر، خودزندگینامه‌ی کتاب سپید، و آتش سمندر اشاره کرد. کانگ تقریباً از سال ۲۰۰۵ به بعد، هر سال یا هر دو سال یک بار، یک جایزه‌ی ادبی برنده شده، که مهم‌ترین آن‌ها قبل از جایزه‌ی نوبل، جایزه‌ی بین‌المللی بوکر برای همین کتاب گیاهخوار است، کتابی که رقبای نامداری مانند اورهان پاموک، فیلیپ راث و آلیس مونرو را شکست می‌دهد.

و اما گیاهخوار (که در بعضی نسخه‌های فارسی، با نام زنی که درخت شد نیز منتشر شده است) داستان زنی است که گفته می‌شود هیچ چیز به‌خصوصی درباره‌اش وجود ندارد! زنی که از نگاه دیگران تعریف می‌شود و خیلی کم، فرصت صدا شدن پیدا می‌کند. به‌اندازه‌ی چند کلمه. و هر جا هم که بیشتر اول‌شخص می‌شود، کابوس‌هایش روایت را به دست می‌گیرند. زنی که هیچکس در جنونش کنجکاوی نمی‌کند‌. هیچکس از او نمی‌پرسد واقعاً چرا؟ هیچکس تحلیلش نمی‌کند که حس‌هایش را بفهمد. او یک انتخاب شخصی کرده: به گوشت خوردن گفته نه. و همه‌ی خانواده بسیج شده‌اند که منصرفش کنند، چرا که یک قرارداد اجتماعی مهم را شکسته. از عرفی خارج شده که نباید.

رمان که در سه بخش نوشته شده، یک روز ایده‌ی اولیه‌ای بوده که از یک مصرع/ نقل قول از کیم هیه‌گیونک، شاعر کرده‌ای در ذهن نویسنده شکل گرفته: به باور من انسان‌ها باید گیاه باشند. و بر اساس این جمله، کانگ در سال ۱۹۹۷ داستان کوتاه «میوه‌های زن من» را می‌نویسد، سپس در ۲۰۰۷ پرورشش می‌دهد و رمان گیاهخوار را از دل آن درمی‌آورد. زنی که محوریت اصلی کتاب است، از چشم‌های دو مرد زندگی‌اش تعریف می‌شود و سپس زنی دیگر، که گویی نسخه‌ی دیگری از اوست و شکل دیگری از سرکوب، بر زندگی‌اش سایه انداخته.

به نظر من، خشونت، یکی از ویژگی‌های بارز نثر کتاب است. خشونت آشکار و علنی که ابتدا از نحوه‌ی توصیف‌های شوهر از زنش و اظهار نظر راجع به او و رفتارش با او شروع می‌شود، در قسمت مرور تروماهای کودکی و مشاجره با خانواده و مقاومت و سرپیچی، افزایش می‌یابد و در فصل آخر کتاب، اوج وحشتناکی پیدا می‌کند. خشونتی که ترکیبی است از انواع آسیب‌های فیزیکی، عاطفی و روانی که خواندنشان شبیه این است که به‌زور تو را در سینما بنشانند، پلک‌هایت را باز نگه دارند و شکنجه‌ات کنند که یک فیلم دردناک را ببینی. نظر شخصی‌ام در این قسمت، این است که برخلاف خیلی از فیلم و کتاب‌های آزاردهنده‌ای که این ویژگی‌شان، آدم را بیشتر ترغیب به دیدن و خواندن و ادامه دادن می‌کند، من موقع خواندن گیاهخوار چنین حسی نداشتم و دوست داشتن زودتر این رنج، تمام بشود. البته همه‌اش را هم تقصیر کتاب نمی‌اندازم و بد بودن ترجمه و ویرایش به نظرم در این انزجار، تأثیرگذار بوده‌اند.

درباره‌ی این خشونت، اضافه کنم که من موقع خواندن، خیلی یاد فیلم‌های کره‌ای می‌افتادم و آن کانون بیش از حد محترم و مؤدب و منظم خانواده و نظم و ادب و احترامی که تماشایش آزاردهنده بود و مصنوعی به نظر می‌آمد، اما وقتی عمیق‌تر به فرهنگ و آداب و رسوم خانواده‌های سنتی کره‌ای می‌رویم و راجع به آن‌ها می‌دانیم، می‌فهمیم این نظم ساختاری و ظاهر مثلاً زیبا و منظم هم حاصل سال‌ها کنترل و خشونت و سرکوب است، و این کنترلگری آن‌قدر قدرتمند است که وقتی زنی می‌خواهد رژیم غذایی دلخواهش را داشته باشد، باید به شوهر و پدر و تمام خانواده‌اش جواب پس بدهد و مایه‌ی ننگ و شرمساری نامیده بشود.

البته که به نظر من، گیاهخوار مانیفست گیاهخواری و تبلیغ آن نیست و یا لااقل نمی‌خواسته که باشد، اما در جاهایی، این ویژگی را هم می‌شود از آن برداشت کرد و حس کرد که انگار همه، به‌جز این زن رادیکال و عصیانگر، سیاه و تاریکند. انگار حتی شخصیت‌هایی که قدری روشنی دارند و تیپ‌های سیاه و سرکوبگر نیستند هم به‌طور اتفاقی از زیر دست نویسنده در رفته‌اند و قرار است مولف به‌جای راوی با ما حرف بزند و به ما دستور بدهد که حق با شخصیت اصلی است و گوشت نخوردن درمان درد بشریت است. اما من تصور می‌کنم که کتاب بیشتر درباره‌ی این است که این زن، آن‌قدر از انسان‌بودگی و رنج بزرگی که تحمیل می‌کند، در عذاب است که علناً دست به انکار حیات انسانی خود می‌زند و خودخواسته، یک زندگی نباتی را انتخاب می‌کند و شاید باید بیشتر به جنبه‌ی تمثیلی کتاب نگاه کرد.

در نگاهی دیگر، اگر بگوییم از مضامین کتاب، این است که چرخه‌ی خشونت به‌طور وحشتناکی ادامه دارد و باید شکسته بشود، می‌شود گفت که حتی تلاش برای شکستن چرخه‌ی باطل خشونت هم ناخواسته خودش شکلی از خشونت است. ما می‌بینیم که شخصیت زن به چه بی‌رحمی‌هایی علیه جسم و روح خودش دست می‌زند. و این متأسفانه من را یاد خیلی از جان‌فشانی‌هایی انداخت که برای مبارزه با چرخه‌ی خشونت حکومت جمهوری اسلامی انجام می‌شود؛ خودکشی‌ها، خودسوزی‌ها، لب‌دوختن‌ها، اعتصاب غذاها و غیره که اقداماتی بسیار قابل احترام، اما دردناک و تلخ هستند.

گیاهخوار به نظر من روایت رنج، جنون و انزوایی است که نه گفتن به فشار اجتماعی ایجاد می‌کند. روایت استقلال بربادرفته‌ی یک زن. تمثیلی علیه مردسالاری که اگرچه باید فرهنگ کره‌ای را شناخت تا درک بهتری از داستان داشت، اما محدود به این جامعه هم نمی‌شود و هر کسی متاسفانه سهمی از آن داشته و حسش می‌کند، به‌ویژه زن ایرانی.

و اما نظر شخصی من؟ من سوژه‌ی کتاب و دغدغه‌ی اصلی نویسنده را دوست داشتم. صدا دادن به بی‌صدایان، تمثیلی از خشونت و سرکوب را به تصویر کشیدن و در عین حال، نوشتار خلاق. اما نثر شاعرانه‌ی کتاب و تصاویر و دیالوگ‌های شعاری آن، سلیقه‌ی من در ادبیات نیستند. گیاهخوار را نمی‌توانم همچنین به‌عنوان یک رمان بپذیرم و به نظرم داستانی است بلند که به‌خصوص فصل دوم آن که شاعرانگی‌اش به اوج خود می‌رسد، می‌تواند بسیار مختصرتر باشد. شاید اگر متنی را می‌خواندم که هیچ‌گونه سانسوری نداشت، قضاوتم تغییر می‌کرد اما با مرور اجمالی متن انگلیسی کتاب برای آن‌که تصاویر سانسورشده را کشف کنم (و یکی از کشف‌های باشکوهم این بود که ماه‌گرفتگی شخصیت اصلی، درواقع روی باسنش است نه طبق نسخه‌ی فارسی، روی کتف) می‌توانم بگویم باز هم گیاهخوار، کتاب موردعلاقه‌ی من نبود. اما ارزش خواندن را داشت. و واقعاً امیدوارم یک روز یک ترجمه‌ی فارسی تمیز، درست و ویراسته از آن منتشر شود تا جبرانی باشد بر این‌همه تکه‌پاره‌شدن این اثر ادبی.

همان‌طور که خود خانم هان کانگ گفته که تصور نمی‌کرده کتاب اینهمه خوانده شود و به موفقیت دست پیدا کند، برای من خواننده هم این سطح از توجه به کتاب تاحدی زیادی به نظر می‌آید و فکر می‌کنم کتاب اگرچه کتاب خوبی است، اما حتی در نسخه‌‌های غیرفارسی‌اش، حتی در نسخه‌ی انگلیسی که بسیار بر سر مطابقت آن با متن اصلی، بحث شده، شاهکار نمی‌تواند باشد. و از کلمه‌ی «موفقیت» استفاده کردم؛ کانگ خودش می‌گوید از اینکه می‌شنود گیاهخوار کتاب موفقی است، حس عجیب و ناخوشایندی پیدا می‌کند چرا که کلمه‌ی موفقیت با ماهیت زن داستان و اتفاق‌های تلخی که برایش می‌افتد، کاملاً در تضاد است.

به‌هرحال اتفاق خوشی است که گیاهخوار ترجمه شده و چهره‌ای از ادبیات کره را به دنیا معرفی کرده. شخصاً دوست دارم جهان کره‌ای‌ها را بیشتر از طریق ادبیات بشناسم و فکر می‌کنم هرقدر که سینما و موسیقی این کشور در سطح بین‌المللی مطرح شده، ادبیاتش مهجور مانده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *