در سینماسایههای این هفته با یک فیلم و یک مستند ایرانی همراه شما هستیم:
● محمد مهدیزاده فیلم سینمایی «من دیهگو مارادونا هستم» را معرفی کرده است؛
و
● عاطفه اسدی به معرفی مستند «فیفی از خوشحالی زوزه میکشد» پرداخته است.
فیلم سینمایی I Am Diego Maradona (من دیهگو مارادونا هستم) به کارگردانی بهرام توکلی و محصول سال ۲۰۱۵ ایران است که در ژانر کمدی- درام و به مدت ۹۰ دقیقه به نمایش درآمده است.
گلاب آدینه، سعید آقاخانی، ویشکا آسایش، هومن سیدی، جمشید هاشمپور، بابک حمیدیان، صابر ابر، پانتهآ پناهیها، مهسا علافر، علی استادی، سارا بهرامی، سهیبانو ذوالقدر، میثاق زارع، محمد کارت، سجاد تابش از بازیگران این فیلم هستند.
پسر بزرگ خانواده داستانی از یک داستاننویسِ روانپریش را به نام خود چاپ میکند و برای جبران و رهایی از عذاب وجدان، با استفادهی ابزاری از اعضای خانوادهاش، از یک چالش درون خانوادگی برای ایدهپردازی داستان جدیدی که قرار است بنویسد و برای جبران به نویسنده روانپریش بدهد استفاده میکند ولی…
این فیلم داستان یک اختلاف خانوادگی میان دو خواهر، یکی از طبقه بالای شهر و دیگری از پایین شهر است. مهشید، دخترخاله متعلق به پایینشهر، از بابک، پسرخاله متمول خود که ساکن آلمان است، درخواست ازدواج میکند و بابک نیز میپذیرد. حال که بابک به ایران برگشته، اختلاف نظر در خصوص ادامه ازدواج این دو نفر، موجب مشاجره و منازعه بین خانواده این دو خواهر دوقلو میشود و در نهایت…
فیلمنامهی فیلم توسط بهرام توکلی با تهیهکنندگی جواد نوروزبیگی و فیلمبرداری هومن بهمنش نوشته شده است.
این فیلم نامزد ۱۱ جایزه از جشنواره فیلم فجر سال ۱۳۹۴ شد و برنده ۲ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (هومن سیدی) و بهترین صدا برداری (محمود سماک باشی) شد. همچنین جواد نوروزبیگی توانست سیمرغ بلورین جایزه ویژه هیئت داوران را برای تهیهکنندگی سه فیلم بهمن، اعترافات ذهن خطرناک من و من دیگو مارادونا هستم دریافت کند.
من دیگو مارادونا هستم؛
سنگ،
شیشه
و دعوا…!
«تو میدونی من از چی مارادونا خوشم میآد؟ از اینکه تو زندگیش هیچوقت واقعیت و رویا براش مرز نداشت، وقتی بازی میکرد با همه وجودش بازی میکرد، پرواز میکرد، بازی نمیکرد، وقتی معتاد شد یه کوه کوکائین میریخت جلوش د بکش همه چیزو تا تهش میرفت، خودشو لوس نمیکرد. همهاش برای این بود که واقعیت و رویا براش مرز نداشت، اگه هم داشت اون نمیتونست مرزشونو تشخیص بده. آخرش هم با دست چپش تو جام جهانی یه گل زد و از اون به بعد به دستش گفت دست خدا…!»
(دیهگو مارادونا در یکی از بازیهای تیم ملی آرژانتین، با دست توپ را وارد دروازهی تیم حریف کرد. وقتی از او در این مورد پرسیده شد گفت: «دست خدا بوده است»).
«من مارادونا هستم» نه به مارادونا ربط دارد و نه به فوتبال و دست، پا و یا هر یک از اعضای بدن خدا…!
من «دیهگو مارادونا هستم» با داستان و عناصر محتوایی جذاب، صرفاً در مورد به چالش کشیدن خیال و واقعیت است.
در مورد شخصیتهایی است که هر کدام بار سنگینی از تروما و مشکلات روانی را به دوش میکشند که علاوه بر خودشان جامعه و در مقیاسی کوچکتر خانواده، متهمان ردیف اول آن هستند!
شخصیتهایی که هر کدام هم به صورت انفرادی و هم اجتماعی دو نقش کاملا متفاوت و مهم دارند. عدم مسئولیتپذیری، عدم پذیرش انتقاد و نظر مخالف، عدم توانایی مدیریت بحران، عدم توانایی گفتگو در زمان بروز مشکل، بحرانهای هویتی و… از مهمترین مواردیست که فیلم به آنها اشاره میکند.
در اصل تبدیل یک مشکل کوچک به بحرانی غیرقابل تصور و فرار از واقعیت نقطه اشتراک شخصیتهای این خانواده است. از کاه کوه میسازند و از پذیرش هرچیزی امتناع میکنند. حتی در جاهایی پا را فراتر از عدم مسئولیت پذیری میگذارند و مستقیما مسئولیتگریزاند.
درواقع مولفههای جامعهشناختیای که این فیلم تلاش میکند در ابعاد خانواده و در قالب «جامعهای کوچک» به نمایش بگذارد نشاندهنده فرزند زمانه خویش بودن آن است.
با شروع داستان و ورود ما به عنوان مخاطب به آن، همزمان راوی هم شخصاً وارد داستان خودش میشود و به نوعی با یک اثر متافیکشن خالص مواجهایم؛
حتی در همین راستا نوع معرفی شخصیتها در ابتدا تماماً نسبت و خویشاوندی آدمها با راوی است؛ مادرم ، پدرم، خواهرم و… .
فیلم ده فصل دارد و هر فصل عنوانی دارد که شامل جملاتی قصار و بازدارنده است. مثلا جملات فصل اول تا چهارم به ترتیب به این شکلاند:
– هرگز ترکهای کوچک را فراموش نکن
– افکار پسر دیوانه را تحلیل نکن
– در هنگام بحران گفتگو را فراموش نکن
– مردان آماده فروپاشی را تحریک نکن
و…
که به نوع خود شکلی متفاوت و جالب توجه دارد.
عنصر راوی در داستان (متافیکشن)، پیچیدگیهای منظم در فرم، راوی نامطمئن و عناصر دیگری که شاید درک آن برای مخاطب عامپسند کار خیلی راحتی نباشد، همه و همه دست به دست هم دادهاند تا شاید بشود فیلم را با توجه به عناصر سرشار هجوآلود و پست مدرنی که در دل دارد، یک فیلم پستمدرن نامید.
اسم، پوستر و حتی لیست اسامی بازیگران، نوید فیلمی کمدی و خانوادگی که مثل فیلمهای مبتذل این روزهای سینمای ایران است را میدهد ولی به هیچ وجه مخاطبی که به فیلمهایی مثل فسیل، شهر هرت، ویلای ساحلی و… قاهقاه میخندد و لذت میبرد را راضی نمیکند!
درواقع فیلم اصلاً کمدی نیست و قرار نیست کسی را بخنداند. شاید اتفاق یا دیالوگ خندهداری هم در خلال روایت وجود داشته باشد ولی لزوماً این هدف اصلی فیلم نیست.
وزن تیم بازیگری فیلم بسیار بالاست و هر کدام از بازیگران از مطرحترین بازیگران سینما هستند. حتی بازیگر کمنامونشانتری مثل مهسا علافر هم در حد و اندازههای بقیه ظاهر میشود. هرچند من معتقدم فیلمنامه، نوع روایت و کارکردی که از بازیگران میگیرد از مهمترین دلایل به چشم آمدن بازی بازیگران بود وگرنه فیلمهای کمی نداریم که بهترین بازیگران در آن بازی کردهاند که ضعیف یا مبتذل خالصاند.
یکی از کارکردهای شخصیتیای که توکلی از بازیگرها گرفته بود حضور گلاب آدینه در دو نقش بود. درواقع شباهت ظاهری این دو خواهر مثل سیبی است که به دو نیم نصف شده باشد ولی در باطن و در نوع نگرش و جهانبینی کیلومترها با هم فاصله دارند. شاید همین، کنایهای به جبر جغرافیایی و تغییرات انسان به واسطه پول داشتن یا نداشتن باشد. نمیدانم.
نوع نورپردازی و فیلمبرداری از دیدگاه من فراتر از سینمای ایران بود(آن هم حدود ده سال پیش!) در حدی که در بخشهایی برای من شبیه فیلمهای گاسپارنوئه که با رنگ پسزمینه قرمز است ولی اینجا در آبی، شباهت داشت!
هرچند این فیلم، اولین فیلمی است که از بهرام توکلی میبینم، ولی به نظر میرسد سینمایی متفاوت از جریان رایج فیلمهای ایرانی سالیان اخیر را در سر دارد.
فقط برای من کمی مایهی ناراحتی و حتی ناامیدی است که فهمیدم کارگردانی جوان و با این سطح توانایی با سازمان اوج همکاری میکند و برایشان فیلم میسازد (فیلم تنگه ابوقریب) و خوشرقصی میکند. هر دو حالتِ خواسته یا ناخواستهاش مایهی ناامیدی است…
اغراق نیست اگر بگویم «من دیهگو مارادونا هستم» از بهترین فیلمهایی بود که از سینمای ایران دیدهام، بدون شک. اگر مثل من تا امروز موفق به دیدن این فیلم نشدهاید باید بگویم که چیز زیادی را از دست دادهاید، پیشنهاد میکنم فیلم را ببینید و لذت ببرید و بعد از این که این فیلم را دیدید بر قبرم درود یا صلوات بفرستید (انتخابش با خودتان، جفتش برای من اهمیتی ندارد). حالا که این طور است من هم فکر میکنم چشمی که با آن «من دیگو مارادونا هستم» را دیدم «چشم خدا» بود. چرا مارادونا «بله» و من «نه»؟!
● محمد مهدیزاده ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
مستند «فیفی از خوشحالی زوزه میکشد» مروری است بر زندگی بهمن محصص، نقاش، مترجم، و مجسمهساز مشهور ایرانی در کشور ایتالیا، شهر رُم. این مستند را «میترا فراهانی» کارگردانی کرده است. فراهانی برای ساخت این مستند، به رم سفر کرده و تقریباً دو ماه با محصص زندگی کرده و در اتاق کوچک هتلی که محصص ساکن آنجاست، با او به گفتگو پرداخته است. او این مستند را در سال ۲۰۱۰ تهیه کرده و به گفتهی خودش حدود سه سال روی آن کار کرده و در سال ۲۰۱۳ منتشرش کرده است. این مستند در جشنوارهها مختلفی از جمله جشنواره بین المللی لاروشل فرانسه، و جشنوارهی دو رئل پاریس، جوایزی را هم برنده شده است.
اگر خود مستند را به تنهایی بخواهیم بررسی کنیم و جذابیت شخصیت محصص را از آن بگیریم، میشود گفت عالی نیست و از خیلی جهات میتوانسته بهتر باشد، اما محصص با شخصیت جذاب و خاصی که دارد، باعث میشود تقریباً تمام نود و شش دقیقهی مستند را بدون خستگی تماشا کنید، با خندههای خاص و دوستداشتنیاش بخندید و با حرفهایش و آن لحن شعرخوانی غمگینش با لهجهی منحصر به فردش غصه بخورید و در پایان هم با غافلگیری مواجه شوید.
این مستند از گفتگوهای فراهانی با محصص در اتاقش (اتاقی خالی که خود او آن را پر از حضور آدمهای عزیز زندگیاش تصور میکند، مثل نیما)، از نماهایی هنری از شهر رُم و آسمان و دریا، تصاویری از آثار ریز و درشت محصص توی اتاقش، و نمایش تصاویری از یک سری کارهای قدیمیتر او شامل کلاژ و نقاشی و مجسمه و تصاویری از دوران جوانی او در حال نقاشی کشیدن، تشکیل شده است. همچنین دو شخصیت دیگر نیز در این مستند حضور دارند که دو برادر کلکسیون دار در دبی هستند که برای دیدن محصص به رم سفر میکنند و به او سفارش کار میدهند.
نام این مستند برگرفته از نام یکی از مشهورترین تابلوهای محصص است که اگر مستند را ببینید، آن را روی دیوار پشت سرش خواهید یافت. محصص هرگز حاضر به فروش این تابلوی عزیز نشده و آن را همهجا در تمام نمایشگاهها با خودش برده، و خودش در این باره صحبت میکند. همچنین در این مستند محصص دربارهی تولد، کودکی، تحصیلات و گرایش جنسیاش صحبت میکند، سپس از اینکه حاضر نشده شخصاً تن به سانسور آثارش بدهد حرف میزند، از بلاهایی که سر آثارش آوردند میگوید، و دربارهی اینکه چرا خودش آثارش را خودخواسته، نابود (یا به قول خودش، داغون) میکند، توضیح میدهد.
من با این مستند به لحاظ حسی خیلی ارتباط برقرار کردم. کلا ماجراهایی که به آدمها توی دورهی پیریشان مربوط باشد خیلی روی من اثر میگذارد، بهخصوص که این آدم، هنرمند بزرگی مثل محصص با آن غرور ویژهاش باشد که بهقول خودش یک پرسوناژ تاریخی محسوب شود.
من شخصیت جذاب و باهوش و مغرور و غمگین محصص با طنز منحصر به خودش و نظرهایی که دربارهی چیزهای مختلف داشت و اینکه انزوا را انتخاب کرده بود و مفید بودن خودش را در خلق یک اثر تازه میدید و با آن وسواس و حوصله، رنگ انتخاب میکرد، بسیار دوست داشتم و بهنظرم چیزی که محصص را فراتر از یک هنرمند پیشرو و تکرارنشدنی در کارش میکند، شخصیت آزاده، شفاف، بیپرده و بادانش او بود. مستند را به همه پیشنهاد میکنم.
● عاطفه اسدی ●