قطار نام دیگر من است
و این واژهها
زنهایی هستند که در درون من نشستهاند
به ایستگاه انقلاب که میرسم
همهی آنها از لب من پیاده میشوند
من را به جرم حمل این واژهها
به پارکینگ سرپوشیدهای انتقال دادند
و نام دیگر پارکینگ، زندان بود
که در آن واژههایی را میبینم
که به جرم پیاده شدن از من
به دستهاشان دستبند زدهاند
توقف در این ایستگاه اشتباه از من بود
کاش زمان به عقب برمیگشت
که آنگاه دست واژهها را
یکی یکی به ایستگاه آزادی میسپاردم
آه! که من عاشق وزن درهایشان بودم
محمد جدی