صدای هقهق یک گنجشک
به روی شاخهی شریانم
که کل زندگیاش تخمیست
در آشیانهی دندانم
ببخش اگر که تبم بالاست
و روی نقطهی هذیانم
میان عقربه جا ماندم
درون ساعت زندانم
گذشته، حال مرا بلعید
زمان گرسنهتر است از من
مرا ببَر به همان لحظه
به جسمِ بیرمقِ یک زن
ببر مرا به اتاقی که
شبت به روی تنم سر شد
که آه میکشی از لذت
که گوشهای جهان کر شد
که حال، وقتِ نبودن بود
از آن شبی که تو را برده
و راه، راه رسیدن… نه!
که جفت گورخری مُرده
ببخش اگر که پُر از دردم
زبان مادریام درد است
به بوسههای تو بدبینم
که بوسههای تو نامرد است
بهگا که رفتهام اما نیست
که هیچ ترس من از رفتن
ببخش اگر که در این مقتل…
ببخش اگر که تو را در من…
به میلههای همین زندان
درون دفتر خطدارم
به حکمِ آخر این قاضی
به بوسههای تو بَر دارم
عزا گرفته دهانم را
و سوگ میچکد از لبها
قضا کنید و ببلعیدش
نماز مردهی بعدی را
میلاد طبخی