از پشتِ دستی که از این سیگار در شوک بود
از پشتِ چشمی که برایم سخت نازک بود
از سرنوشتی که به سردردم گره خورده
از نُوشدنهایی که در حدّ فقط جوک بود!
از برکت و تبریک و صد بادامبارکباد
از من! که سهمم این وسط رب تبرّک بود!
از تخممرغِ شانسی و شانسی که تخمی مرغ
از سال مرموزی که توی چند سُکسُک بود
از بازی تخمِسّگِ همسایه در کوچه
از غار تا قارِ کلاغی که در آن نوک بود↓
رد میشوم آرام و چیزی هم نمیگویم
اما زیادی واقعاً دنیایتان رُک بود…
رد میشوم امسال هم… خوشبختیام انگار
محمولهی غیرمُجازی توی گمرک بود
پشتِ در از جانم زمستانها چه میخواهند؟!
رد میشوم امسال هم… [این آخرین پُک بود]
محمد مهدیزاده
* نقاشی Lavacourt under Snow از Claude Monet (1881)