در سینماسایه‌های این هفته:

• مینا خازنی «کودکی ایوان» از آندری تارکوفسکی ‌را معرفی کرده؛

و

• مهدی دریاب نگاهی به فیلم «قوی سیاه» دارن آرنوفسکی داشته است.

فیلم «Ivan’s childhood» به کارگردانی آندری تارکوفسکی و محصول ۱۹۶۲ شوروی است.

این فیلم که در همان سال موفق شد جایزه‌ی شیر طلای ونیز را کسب کند، روایت شخصیتی به‌نام «ایوان»، کودکی ۱۲ ساله است که مادر و خواهرش را در جنگ جهانی دوم از دست داده، درواقع آنها به دست نازی‌ها کشته شده‌اند. از همان دوران کودکی، جنگ و تلخی‌های آن وارد زندگی‌اش شده و او با هدف انتقام و با اصرار خودش وارد ارتش می‌شود.

این فیلم بر اساس داستان کوتاه «ایوان»، نوشته‌ی ولادیمیر بوگومولوف ساخته شده‌ و جزو فیلم‌هایی است که می‌توان گفت با نگاه انسانی به مسئله‌ی جنگ می‌پردازد و نه با هدف تقدیس جنگ یا میهن‌پرستی و مفاهیم این‌چنینی. ما در هیچ دقیقه‌ای از فیلم نمی‌بینیم که کارگردان به دنبال مقصر جنگ باشد یا طرفداری از طرفین جنگ بکند، بلکه هدف دوربین کارگردان انسان‌ها هستند.

این فیلم درام یک فیلم سیاه و سفید بوده که در فضایی بین واقعیت و رویا معلق است. رنگ غالب فیلم به جز در برخی لحظات، خاکستری است که کاملاً در خدمت محتوایی است که کارگردان می‌خواهد منتقل کند. در اکثر سکانس‌های این فیلم، جنگ و به‌طور کلی‌تر مفهوم مرگ بر آن سایه انداخته و ما فقط در چند سکانس محدود اثری از مفهوم زندگی می‌بینیم.

یکی سکانس‌هایی که مربوط به خواب‌های ایوان است، سکانس‌هایی که آب، دریا، باران (احتمالا در مفهوم زلالی و روشنایی) جزء مشترک آنهاست. در این سکانس‌ها ایوان نه در نقش یک سرباز بلکه در نقش خودش و چیزی که باید باشد ظاهر می‌شود، یعنی کودکی که نمادی از زندگی است. ما ایوان را می‌بینیم به همراه مادر و خواهرش که در حال بازی کردن است.

سکانس دیگری که ما را تنها لحظاتی از فضای بهت‌آور جنگ و مرگ جدا می‌کند، سکانسی است مربوط به بوسه‌ی ستوان خولین (با بازی والانتین زوبکوف) بر لبان ماشا (با بازی والنتینا مالیاوینا) در لحظه‌ای که ماشا می‌خواهد از روی کانال بپرد و خولین او را بغل کرده و در فضایی بین زمین و آسمان معلق نگهش می‌دارد و پاهایش را ستون می‌کند و او را می‌بوسد. هر دوی این شخصیت‌ها عضو ارتش هستند و زندگی‌شان تحت تاثیر شرایط جنگی است. به نظرم این بوسه در میانه‌ی جنگ، به خوبی توانسته یادآور مفهوم زندگی باشد که فارغ از طرفین جنگ و علت جنگ حتی، پیروز میدان است. دوربین در ابتدا در فضایی همسطح با بازیگران قرار دارد و ناگهان یک تصویر پایین به بالا به مخاطب نشان داده می‌شود، انگار که دوربین درون کانال قرار گرفته است و جریان زندگی در بیرون از کانال را به نمایش می‌گذارد.

کلیت این فیلم شاید چندان موردعلاقه‌ی من نبود اما لحظات روشنی که در فضای تاریک آن به تصویر کشیده شده، برای من بسیار امیدبخش بود و تماشای آن را پیشنهاد می‌کنم.

● مینا خازنی اسکویی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

«یادداشتی بر فیلم black swan اثر Darren Aronofsky»

آن چه در ادامه میخوانید، شاید به شکلی مریض‌گونه، ستایش کارگردانی باشد از طرف یکی از طرفداران پروپا‌قرصش!

فیلم black swan از نظر شخصی من، یکی از شاهکارهای تاریخ سینما می‌تواند باشد، که با وجود اینکه نمی‌خواهد توجه مخاطب را صرفاً به حرکات زیبای باله جلب کند، اما او را مسحور صحنه‌های اعجاب‌انگیز باله‌ای می‌کند، که در طول کل فیلم، صرفاً نمایی کلی از داستان آن (باله‌ی دریاچه قو) را دریافت می‌کنید، اما در تمام فیلم جاری است و انگار که فیلم روایتی فرعی از دل باله اصلی است، با این تفاوت که با جنبه های فلسفی و روانشناختی‌اش، می‌تواند شما را به سفری درونی ببرد، در مورد ایده آل گرایی یا perfectionism.

لمس لحظه‌ی بی عیب بودن، ایده‌آل بودن و پرواز بر فراز تمام مسیری که برای آن طی شده است، شاید تجربه‌ای با مسیری طولانی به نظر برسد، اما این فیلم امکان همراهی با شخصیت فیلم، در خیر و شر این مسیر را به شما می‌دهد.

دارن آرنوفسکی، از آن دست کارگردان‌هایی‌ است که من به شخصه احساس می‌کنم که هنوز بارقه‌های دیوانگی سال‌های اوجش را از دست نداده است و به همین دلیل، همیشه گوش به زنگ فیلم ساختنش هستم.

از نظر من، ناتالی پورتمن در این فیلم یکی از بهترین بازی‌ها یا حتی بهترین بازیِ خودش را ارائه داده است، هر چند در چهره‌ی معصومِ نقش، شاید از طرف کارگردان کمی اغراق شده باشد، اما حتی همین اغراق هم در راستای خدمت به فیلم و متن است.

موسیقی فوق‌العاده فیلم که بر اساس ملودی اصلی باله متعلق به دیوار ایلیچ چایکوفسکی است، توسط کلینت مانسل برای این فیلم دوباره تنظیم و یا حتی ساخته شده است و به کلیت فیلم فضایی معنوی-بدن‌گونه می‌دهد، که در عین معصومیت بتوان جنبه تاریک بشری را درک کرد‌.

فیلم‌نامه، به خودیِ خود شاید از دور صرفاً اقتباسی از یک اثر فاخر به نظر برسد، اما با تغییرات جزئی و به وسیله‌ی کارگردانی مثل دارن آرنوفسکی، تبدیل به فیلمی می‌شود که نه تنها مخاطب را پای فیلم میخکوب می‌کند، بلکه اگر مخاطب اهل کَند و کاو در لایه های معنایی فیلم باشد، ذهن او را درگیرِ معانی مهمی می‌کند که شاید بسیاری از ما در هر حوزه‌ای درگیر آن باشیم، ایده‌آل‌گرایی.

به صورت کلی اگر فیلم را ندیده‌اید، به شدت توصیه می‌کنم که ببینید و پیشاپیش غبطه می‌خورم که شانس دیدن این فیلم برای اولین بار را دارید، و اگر قبلا این فیلم را تماشا کرده‌اید، پیشنهاد می‌کنم آن را در لیست فیلم‌هایی بگذارید که می‌توان برای چندین و چندمین دفعه هم تماشایش کرد.

● مهدی دریاب ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *