در سینماسایه‌های این هفته:

«مینا خازنی» دو‌ فیلم کوتاه پیشنهاد داده برای وقت‌هایی که به هر دلیلی نمی‌شود سراغ فیلم بلند رفت،

«محبوبه عموشاهی» درباره‌ی یکی از برندگان نخل طلای کن نوشته است،

و انیمیشنی اپیزودیک بر اساس آثار «ادگار آلن پو»، به قلم «عاطفه اسدی» معرفی شده است.

وقت‌هایی که آدم حوصله یا فرصت دیدن فیلم بلند را ندارد یا می‌خواهد وقت‌های مُرده‌ی چند دقیقه‌ای‌اش را زنده کند، تماشای فیلم کوتاه از بهترین انتخاب‌هاست. پس این شما و این معرفی مختصری از دو فیلم کوتاه پیشنهادی برای تماشا که جالب است هر دو اسم حشرات را روی خود دارند:

۱- فیلم کوتاه «طوفان سنجاقک» به کارگردانی «شهرام مکری»، در سال ۱۳۸۲ ساخته شده و اگر اشتباه نکنم اولین اثر این کارگردان است. در توضیح فیلم آمده است که: «تئوری‌ای وجود دارد که بیان می‌کند حرکت کوچک یک سنجاقک در کشوری دور، می‌تواند در کشوری دیگر طوفانی درست کند. این فیلم به بررسی این ایده می‌پردازد…»
فیلم از نقطه‌ی پایانی آغاز می‌شود، گره‌افکنی می‌کند و با تکنیک فلاش‌بک، گره‌‌گشایی‌اش را رقم می‌زند.
از لحاظ خلاقیت، زاویه‌دید و ایده‌پردازی، فیلم سلیقه‌ی شخصی من را راضی کرد.حتی فیلمبرداری آن که ظاهراً بسیار در دهه‌ی هشتاد انتقاد قرار گرفته، به نظر من خیلی در زمان خودش نوآورانه و آوانگارد محسوب می‌شده، و شاید حتی علت سیر انتقادها هم همین مسئله بوده باشد.
مکری توانسته است با کمترین دیالوگ و با حداکثر ایجاز ممکن یک روایت خلق کند. بیشترین نقد من به این فیلم برمی‌گردد به بازی‌ها که چندان خوب از آب درنیامده‌اند. اگرچه مکری عموماً علاقه‌ی زیادی به استفاده از نابازیگر یا بازیگر آماتور دارد، حداقل در این فیلم بازی جذابی نتوانسته است از آن‌ها بگیرد. اما جدا از این مسائل و در مجموع، خلاقیت مکری در این کار به‌عنوان فیلم اولش تحسین‌برانگیز است و من برای تماشا پیشنهادش می‌کنم.

۲- فیلم کوتاه «مگس» به کارگردانی «استفان پارکر» محصول ۲۰۱۴.
این فیلم کوتاه ۴ دقیقه‌ای، در ژانر کمدی سیاه است. روایت با استفاده از حرکات یک مگس و نگاه مردی که داخل یک ساندویچ‌فروشی نشسته و درحالی‌که منتظر آماده شدن ساندویچش است، کتاب می‌خواند، یک پیغام را منتقل می‌کند و در نهایت با یک پایان‌بندی غافلگیرکننده به پایان می‌رسد.
و اگر به فیلم کوتاه در حداقل زمان ممکن بتواند حرفش را بزند علاقه دارید، این کار را هم پیشنهاد می‌کنم.

● مینا خازنی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم «رازها و دروغ‌ها» فیلمی بریتانیایی به کارگردانی «مایک لی» و محصول ۱۹۹۶ است که جايزه‌ی نخل طلای کن هم به آن تعلق گرفته است.
در سکانس‌های ابتدایی فیلم می‌بینیم که دختری به نام «هورتنس» با بازی «ماریان ژان باتیست» بعد از مرگ مادرخوانده‌اش تصمیم به پیدا کردن مادر بیولوژیکی خود به نام «سینتیا» با بازی «برندا بلتین» می‌گیرد. اما این روایت اصلی فیلم نیست و هرچه از فیلم می‌گذرد متوجه می‌شویم که مایک لی توسط هورنتس ما را به درون خانواده‌ای می‌برد که در روابط بین خود دچار مشکلات بغرنجی شده‌اند. درواقع انگار هورتنس مثل دریچه‌ای برای ورود به رازهای درون هرکدام از شخصیت‌های فیلم است. خانواده‌ای که متشکل از دختر دیگر سینتیا و برادر و همسر برادر او است.

فضا و ساختار فیلم با چیزی که در فیلم «برهنه» از مایک لی می‌بینیم کاملاً متفاوت است و دیگر با آن لایه‌های فلسفی عمیق روبرو نیستیم اما فیلم به شدت از نظر احساسی ما را با خودش همراه می‌کند. فیلم لایه‌های روانشناختی و اجتماعی دارد و تک‌تک شخصیت‌های اصلی که اعضای این خانواده هستند را از میان روابط پیچیده‌ی بینشان مورد واکاوی قرار می‌دهد. شخصیت‌ها هنرمندانه و با بازی خوب بازیگران پرداخته شده‌اند و هرکدام ویژگی‌ها و رفتارهای خاص خودشان را دارند؛ به عنوان مثال شخصیت سینتیا با بازی خیلی خوب برندا بلتین در بیشتر سکانس‌ها رفتاری مضطرب، عصبی و احساساتی دارد و در بیشتر دیالوگ‌ها تکیه‌کلام خاص خودش را دائماً تکرار می‌کند. این پردازش دقیق شخصیت‌ها باعث می‌شود که کاملاً ملموس شوند و بتوانیم آنها را کنار خودمان حس کنیم.

فیلم در نیمه‌ی دوم به سمت پایان، ریتم متفاوتی به خود می‌گیرد و شامل سکانسی طولانی و بدون وقفه است که من را تا حدودی یاد فیلم «کشتار» به کارگردانی «رومن پولانسکی» انداخت. من با فیلم از نظر احساسی همراه شدم و گریه کردم. فیلم را برای دیدن پیشنهاد می‌کنم.

● محبوبه عموشاهی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

انیمیشن Extraordinary tales محصول سال ۲۰۱۳، کاری است ساخته‌ی «رائول گارسیا» در ژانر وحشت/معمایی.
این انیمیشن دارای پنج اپیزود مستقل از هم از لحاظ روایی است، که برگرفته از پنج تا از معروف‌ترین داستان‌های «ادگار آلن پو» هستند: مغاک و آونگ، قلب رازگو، زوال خاندان آشر، حقایقی در مورد ام. والدمار و نقاب مرگ سرخ.
از جمله صداهای استفاده‌شده به‌عنوان راویان این داستان‌ها، می‌توان به «بلا لاگوسی» بازیگر قدیمی مشهور به‌خاطر نقش دراکولا، «جولیان ساندز» بازیگر انگلیسی، «گی‌یرمو دل‌تورو» کارگردان مشهور اسپانیایی و «کریستوفر لی» یا همان کنت دراکولای آشنا، اشاره کرد.

آنچه رشته‌ی اتصال بین روایت‌هاست و درواقع در فاصله‌ی میان اپیزودها پخش می‌شود، گفتگوی آلن پو (در قامت یک کلاغ) با فرشته‌ی مرگ است داخل یک قبرستان، و حرف‌هایی که درباره‌ی ارزش زندگی و فراموش شدن یا نشدن و محتوم بودن مرگ با یکدیگر می‌زنند. کلیت این ماجرا هم به شعر مشهور کلاغ (The Raven) از او ارجاع دارد.
از نظر گرافیکی، اپیزودها بسته به داستان و حال و هوایش، با هم تفاوت دارند و از شیوه‌های مختلف انیماتوری برای تصویر کردن آن‌ها استفاده شده است. برخی سیاه‌سفیدند یا پالت رنگی تیره‌ای دارند، برخی رئالیستی و نزدیک به فضای زندگی واقعی‌اند، برخی فانتزی و سورئال هستند و خلاصه همگی در کنار هم، پکیج جذابی را تشکیل داده‌اند که می‌شود دوستش داشت.

من هم انیمیشن را دوست داشتم و با اینکه ترجیح می‌دادم کاری بلند در این ژانر و با همین فضا و ایده‌ها ببینم و درواقع با یک داستان طولانی مواجه باشم و فرم کار اپیزودیک نباشد، اما از دیدنش لذت بردم و کل کار، برایم مثل یک کتاب قصه‌ی مصور بود.
فکر می‌کنم پیش‌نیاز دیدن این انیمیشن، خواندن داستان‌های آلن پو نباشد و همه بتوانند تاحدی از آن لذت ببرند، اما قطعاً مخاطبی که داستان‌های مربوطه را از قبل خوانده باشد و با آلن پو آشنا باشد، از این انیمیشن لذت بیشتری خواهد برد.
دیدنش را پیشنهادش می‌کنم.

● عاطفه اسدی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *