در ستون فرشتههای کاغذی، این هفته «محبوبه عموشاهی» و «محمدرضا عبادی»، شما را دعوت میکنند به:
خواندن رمانی از «ماریو وارگاس یوسا» با محوریت «قصهگویی»
و
همراه شدن با روزمرهی یک قاتل احساساتی در اثری از «لوئیس سپولودا».
کتاب «قصهگو» نوشتهی «ماریو وارگاس یوسا» در سال ۱۹۸۷ است که توسط «یحیی خوئی» ترجمه و «نشر چشمه» آن را منتشر کرده است.
کتاب روایت دو دانشجو در دانشگاه «سنمارکوس» پرو است که هر کدام از آنها در بخشهای مختلف کتاب روایتگر رمان هستند. کتاب با ورود راوی به یک گالری عکاسی در ایتالیا شروع میشود و دیدن عکسی از قبیلهی ماکیگنگایی در آمازون خاطرات بیست سال پیشش را زنده میکند.
رمان مثل دیگر آثار یوسا از زوایای دید مختلف روایت میشود. در این کتاب هم با دو زاویهی دید مختلف با زندگی قبایل مختلف آمازون و بهویژه قبیلهی ماکیگنگا آشنا میشویم. در طول رمان و از طریق این دو زاویهی دید متفاوت با چالش مدرنیزاسیون در قبایل آمازون روبرو میشویم و یکی از این دو دیدگاه بر آوردن تمدن، قوانین شهری، زبانآموزی و… تاکید میکند و دیگری بر دور نگه داشتن این قبایل از زندگی مدرن امروزی و ایزوله کردن آنها به همانگونه که هستند تاکید دارد. یوسا با به تصویر کشیدن دو دیدگاه مختلف و بدون هیچ قضاوتی سوالات زیادی را در ذهنمان ایجاد میکند.
محوریت رمان همانطور که از اسمش پیداست قصهگویی و تاثیر آن در زندگی آدمهاست. قصهگو که در بین این قبایل به عنوان «هابلادور» نامیده میشود از قبیلهای به قبیلهی دیگر میرود و قصهها را مثل رودی از قبیلهای به قبیلهی دیگر وصل میکند. بنابراین رمان پر از قصهها و ایدههای مختلف است که آدم را در خودشان غرق میکنند و این جنبهی رمان را خیلی دوست داشتم. کتاب را برای خواندن پیشنهاد میکنم.
● محبوبه عموشاهی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
آدمکشها هم انگار عاشق میشوند، دل میبندند و ظاهراً معشوقهشان برای دیر رسیدم به خانه مؤاخذهشان میکند!
قبل از اینکه چشمم به جلدِ «یادداشتهای روزانهی آدمکش احساساتی» جایی خارج از طبقات داستان/رمان ملل در شهرِ کتاب بیفتد، قطعاً از اینکه آدمکشهای حرفهای چگونه زندگی میکنند و چه برخوردی با وقایع زندگی میتوانند داشته باشند،تصوری نداشتم.
شاید از سطرهای ابتدایی توضیحات من اینطور به نظر برسد که «لوئیس سپولوِدا» در این اثر، آدمکشها را رفتارشناسی کردهاست، اما فقط اینطور نیست؛ نویسنده المنتهای بنیادی رفتار یک قاتل حرفهای که در ازای پول، سفارش میگیرد و به اصطلاحِ راوی اول شخص :«آنها را نقد میکند» درون یک روایت ریخته و با فضایی جنایی-رازآلود توانسته خطوطی داستانی ترسیم کند که توأمان در میانِ قصه، نمایشنامه و در لایههای زیرین، بهعنوان یک اثر روانشناختی حرکت میکنند.
بیخود نیست که سپولوِدا را با عنوان داستاننویس کودک میشناسند خیلیها! چرا که قصهنویس قهاری هم هست. به طوری که من در خلال این رمانِ کوتاه که با قطع پالتویی به چاپ رسیده، نتوانستم بیشتر از ۵ دقیقه به چشمهایم استراحت بدهم.
حرفهایِ قصه در میانهی راه و در چهل و دو سالگی، عاشق شده و چندسالی را اینطور سپری کردهاست. حالا سفارش جدیدش و معشوقهی لوندش دارند کشمکشهای یادداشتها را ایجاد میکنند. تا اینکه آدمکش از معشوقهاش رنجیدهخاطر میشود و در میانهی نقد کردن سفارشش در حال استراحت در هتلی: «گفتم برایم یک روزنامه بیاورند و در بخشِ فراغت و سرگرمی از صفحات آگهی تورقی کردم. نیم ساعت بعد در زدند. در را باز کردم و تمامِ حال و هوای کارائیب همراهِ زنی دورَگه وارد اتاق شد. همینطور که جلوی مینیبار خم شده بود گفت: «عزیزِ دل! سیهزارتا، پیشَکی!»
و ادامهی قصه را به کتاب و شما واگذار میکنم! ترجمهی پیشَکی در چنین فضایی، به نظر صحیح نمیرسد و کثرت این نوع جملات انگار نشانهای از دایره واژگانی «مهدی فتوحی» در نقشِ مترجم کتاب است. گرچه این رویکرد به زبان قرار نیست شما را خیلی در متن اثر اذیت کند؛ رویهمرفته ترجمهی خوب و مناسبیست.
یادداشتهای آدمکش احساساتی را به همهی آنهایی که دوست دارند مدتی را در یک فضای جنایی و هیجانبرانگیز با خط روایتی معرکه بگذرانند پیشنهاد میکنم. همینطور از این طریق قرار است پابهپای سِپولوِدا، چکیدهی مسیری که طی کرده و با ریتمی تند از فراز و نشیبش گذشته، مزه کنید. در شیلی زاده شوید و پس از کشمکشها و زندان و کودتا به تبعید بروید و شاید گلولهی آخرِ حرفهای را وقتی لمس کنید که با سپولوِدا در بستر بیماری، ضربهی آخر را از کرونا بخورید…
در آخر، از کسی که این کتاب را از میانِ انبوه کتابهای چاق و لاغر قفسه درآورده بود و با پشیمانی روی پیشخوان گذاشته و رفته بود؛ ممنونم! چون باعث شد که این اثر معرکه را در این روزها بخوانم.
● محمدرضا عبادی ●