ستون «سینما سایهها» این پنجشنبه با کلینت ایستوود، وودی الن و نیکلاس کیج منتظر شماست:
«گرن تورینو» / gran torino فیلمی است محصول ۲۰۰۸ آمریکا، به کارگردانی، نویسندگی و بازیگری کلینت ایستوود.
اول فیلم با کلیسا و مراسم ختم شروع میشود. یک پیرمرد جذاب و خوشتیپ که در مراسم ختم همسرش، میزبان تسلیت سایر افراد خانواده و دوستان است.
پیرمرد فیلم پر از تجربه است و برای هر چیزی غرغر میکند. البته که غر زدنهایش دلیل دارد. شخصی که زمانی سرباز بوده، وقت شناس و تابع آداب و رسوم خاص است. حالا به ماشین ژاپنی پسرش هم نقد میکند که چرا وقتی ماشین آمریکایی است، فرزندش باید سوار ماشین ساخت کشور ژاپن شود.
او از شرق آسیاییها متنفر است و آنها را چشمبادامی خطاب میکند.
همسایهی پیرمرد جذاب یه خانوادهی مهاجر از نژاد مونگ هستند. افرادی از چین و تایلند که پس از جنگ ویتنام مجبور به مهاجرت شدند.
پیرمرد فیلم که حتی حوصلهی فرزندان خود را ندارد، کم کم به این خانواده نزدیک میشود…
خشم و خشونت در صحبت و در رفتار یکی از نقاط بارز فیلم است. خشمی که در وجود آدمها نهفته است، قطعا ریشه در گذشته دارد. یکی زمانی سرباز جنگ بوده است و باعث مرگ افراد زیادی شده است. یکی دیگر قوم مهاجری است که هنوز از طرف جامعه پذیرفته نشده. هر یک به شیوهای خشم خودشان را نشان میدهند. پسر جوانی که اعمال خشونت را سرلوحهی خود قرار میدهد. و پیر مرد با تجربهای که راه دیگری را انتخاب میکند.
در کنار خشم و خشونتها میتوان سایر افراد را با هر نژادی و ویژگی منحصر بفرد خود دوست داشت و برای دوستداشتن از خودگذشتگی کرد.
در این فیلم حضور یک کشیش جوان را میبینیم. در اوایل فیلم خیلی سمج و پررنگ ظاهر شد. در نیمههای فیلم هیچ خبری از او نبود تا انتها که دوباره نقشش پررنگ شد. اول فکر کردم اینجا هم قرار است مذهب راه تعالی انسان را نشان بدهد که یک کشیش ۲۷ ساله که فقط مباحث نظری خوانده است، قصد راهنمایی و محافظت از پیرمردی را دارد که پر از تجربه است. به نظرم تقابل این دو عجیبوغریب آمد، تا اینکه پایانبندی کلا نظرم را عوض کرد. به نظرم گرن تورینو را باید دید.
یک تجربه شخصی: اگر فیلم را ندیدهاید، موقع نگاه کردن فیلم سعی کنید چیزی نخوردید.
یک لیوان نوشیدنی کنارم گذاشتم و شروع کردم به فیلم دیدن. هر وقت لیوان را دستم گرفتم که ذرهای بنوشم، یکی از شخصیتها تف کرد. آن هم چه تفی.
لیوان نوشیدنی من تا انتهای فیلم دست نخورده باقی ماند.
●اعظم اسعدی●
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
فیلم «زلیگ» محصول ۱۹۸۳ و به کارگردانی «وودی آلن» نامزد و برندهی جوایز متعددی در آکادمیهایی از قبیل «بفتا»، «گلدن گلوب»، «انجمن منتقدان فیلم نیویورک»، «انجمن منتقدان فیلم بلژیک» و بسیاری دیگر از مجامع هنری شده است.
فیلم در ژانر شبهمستند است و به روایت زندگی شخصیتی به نام «لئونارد زلیگ» با بازی «وودی آلن» عزیز و دوستداشتنی میپردازد. فیلم در دههی ۱۹۲۰ اتفاق میافتد و حالتی گزارشگونه و خبری دارد. «لئونارد زلیگ» شخصیتی غیرواقعی و خیالی است که تحتتاثیر آدمهای اطراف خود، شخصیتش و حتی ظاهرش تغییر میکند. «میا فارو» در نقش روانپزشکش به نام «ادورا فلچر» ظاهر شده است که به درمان این شخصیت منحصربهفرد میپردازد.
فیلم پر از تکههای مصاحبه با روشنفکران مختلفی مثل «اروینگ هاو» یا «سوزان سانتاگ» است که در مورد این شخصیت خیالی در فیلم صحبت میکنند و رفتارهایش را زیر ذرهبین قرار میدهند. همچنین فیلم سیاه و سفید است و پر از تکههایی از رویدادهای تاریخی مهم، که همهی این عوامل در کنار یکدیگر فیلم را به طور هنرمندانهای تبدیل به فیلمی مستندگونه کردهاند. فرم فیلم، شخصیت خیالیاش و تکههای مصاحبهای که بهمرور نمایش داده میشود، تا حدودی من را یاد فیلم «رذل و دوستداشتنی»، فیلم دیگر «وودی آلن» با بازی درخشان «شون پن» انداخت.
فیلم گذشته از فرم و ایدههای خلاقانهاش، دارای لایههای روانشناختی و فلسفی عمیقی است. فیلم در میان روایت زندگی زلیگ به شیوهای هجوآلود به واکاوی ریزبینانهی روانشناختی او و همچنین تقابل او با مردم جامعه میپردازد. شاید بتوان گفت محوریت فیلم هویت فردی و تقابل آن با اجتماع است و به واسطهی پردازش بینظير شخصیت «زلیگ» انفعال، رفتارهای هیجانی، قضاوتها و واکنشهای افراد جامعه در رویارویی با وقایع و اتفاقات مختلف را به چالش میکشد. فیلم را برای دیدن پیشنهاد میکنم.
●محبوبه عموشاهی●
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
بسیاری از منتقدین و مخاطبین سینما، «نیکلاس کیج» را بهترین بازیگر فیلمهای بد میدانند؛ هنرمندی که استعداد فوقالعادهاش در بازیگری با سلیقهاش برای انتخاب نقش در تضاد قرار دارند، اما بازی همیشه خوبش باعث میشود به بدترین فیلمهای با حضور او هم ارزش و اعتبار یک بار دیده شدن، بخشیده شود.
حالا او در یک اقدام جسورانه و چالشی، در تازهترین فیلمی که بازی کرده، آمده و به این دیدگاههای رایجی که همیشه دربارهی بازیگریاش وجود دارد به روش خودش طعنه زده و خودش و حرفهاش را مرکز شوخیهای یک اثر هجوآلود و کمدی قرار داده است.
فیلم The Unbearable Weight of Massive Talent 2022 یک کمدی درام به کارگردانی «تام گورمیکان» است. ماجرا چیست؟ نیکلاس کیج هنرپیشهی مشهور، بعد از آنکه کمکار شده و برای آثاری که دوستشان دارد انتخاب نمیشود، یک پیشنهاد عجیب را میپذیرد: او قبول میکند که به ازای دریافت یک میلیون دلار، در جشن تولد یک طرفدار دوآتشهی مکزیکی شرکت کند!
از آنجا به بعد است که موتور محرک اتفاقات اصلی فیلم روشن میشود و کیج در نقش خودش و «پدرو پاسکال» در نقش «خاوی» هوادار او، درگیر ماجراهایی میشوند که گفتن از آنها اسپویل فیلم است.
از آنجا که کیج در فیلم در نقش خودش ظاهر شده، طبیعی است که فیلم اشارهها و ارجاعاتی به آثار دیگر او هم داشته باشد. در لیست زیر نام تمام فیلمهایی که حتی در حد یک اشارهی غیرمستقیم، دیالوگ یا شباهت سکانس در فیلم به آنها ادای دین شده، آمده است:
collider.com/every-nicolas-cage-role-referenced-in-the-unbearable-weight-of-massive-talent/amp/
اما برای تماشای فیلم لازم نیست که حتما همهی آثار داخل لیست را دیده باشید. چون داستان ساده و مهیج و قابل فهم است و دیدن آثار توی لیست صرفاً به طرفداران نیکلاس کیج کمک میکند ارجاعات بیشتری را بفهمند و لذت ببرند.
من ایدهی اصلی فیلم را دوست داشتم اما ترجیح میدادم کیج واقعاً خودش را بازی کند، خود واقعی واقعیاش. اگرچه او در مصاحبههایش عنوان کرده که نیک کیج داخل فیلم و رفتارهایش، خود بینقاب اوست، اما شرایط خانوادگی، فرزندش و بسیاری از موارد دیگر در جزئیات، نشان میدهند که این ورژن از نیکلاس کیج تلفیقی است از واقعیت و تخیل نویسندگان فیلم. با تمام اینها البته جسارت او در شوخی با حرفهی بازیگریاش قابل تحسین است.
در همین راستا، ترجیح میدادم ایدهی فیلم در فیلم پایانبندی نیز جور دیگری رقم بخورد و به لایهای اصلی واقعیت برسیم، اما اینطور پیش نرفت.
با این وجود فیلم برای دیدن جذاب بود و سرگرمکننده. شاید اگر دربارهی یک بازیگر غیرواقعی و فرضی ساخته میشد، یا هرکس دیگری را جای نیکلاس کیج میگذاشتند، تماشایش خیلی هم لذتبخش نبود.
دیدنش را برای سرگرم شدن پیشنهاد میکنم.
●عاطفه اسدی●