ترسوتر از آن بودم
که دوست داشتنت را فریاد بزنم
فریاد که زده میشد،
جنگها آغاز شدهاند
وَ جراحت، سینهی گلولهها را میدرید
وَ «دوستت دارم» است که سینهی زمین را میبُرد
و نوید بود که فریاد میزد:
جنگها آغاز شدهاند
مردها میروند تا درون التهاب
بعدِ عشقبازی میانِ رگهاشان
جراحتهاشان سینهی زمین را سیراب میکند
تا ریشهها از زخمها بزرگتر بشوند
بزرگترها از ریشهها زخمیتر
درختها، دار میشوند
ماهیها درون قوطی کنسروها
خون مینوشند
درب قوطیها میخَراشد
و نوید بود که فریاد میزد:
فری/اآ/زادی میجراحد و
خو خو خو خون که از
خِر خِر خِر خِرخِرهاَش
ریشه میزند.
جنگها آغاز بشوند؟
هر جنگی که آغاز بشود
سینهای گلولهای را میجراحد
جراحتی زمینی را سیراب میکند
درختی میروید
داری برپا میشود
قوطیِ کنسروی؛ بُرِش.
نویدی فریاد میزند
و من
ترسوتر از آن بودم
که جراحتت را فریاد بزنم.
علی سالاروند